شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

واقعیاتی در مورد خیانت. نظر شما چیه؟

  1. psycho نوشته است: با سلام
    به نظرم اختلاف نظر ما در درجه‌ی اول به تعریف‌هامون از کلمات برمی‌گرده. پس بذارید ببینیم آیا تعریفمون از عشق یکی هست یا نه؟ به نظر من عشق یه احساس و هیجان و حاله که در یه آدم نسبت به جنس مخالف (یا مطلوب) بوجود می‌آد و نتیجه‌ی شناخت و آگاهیه.و در انسان آزاد و مستقل به وجود می‌آد. یعنی اولاً بین زن و مرده، ثانیاً در اثر شناختن و باهم بودن و بررسی طرفین ایجاد می‌شه و ثالثاً از روی نیاز نیست. من شخصاً به عشق از راه دور یا عشق در یک نگاه یا عشق به صدای کسی اعتقاد ندارم و اینها رو عشق نمی‌دونم. پس وقتی از عشق حرف می‌زنم منظورم عشقیه که مرد به زن و زن به مرد داره. مهر و محبت پدر و مادر و دوستان و خدا ... رو هم از عشق جدا می‌دونم. برای اون‌ها ترحیح می‌دم کلمات دیگه ای استفاده کنم. ضمناً بهتر می‌دونم زیبایی و بوسه و آغوش و  سینما و پفک و کوهنوردی و ... رو دوست داشته باشم نه اینکه بگم "عاشق اینها هستم". نکته‌ی مهمی که باشما توافق دارم اینه که عشق و محبت مسائل این دنیایی و قابل حصول هستند و به نظر من عشق افلاطونی یا تمام عشقهایی که شاعرهای ما در طول قرون گذشته ازش حرف زدن مزخرف محضه.

    چون بلد نیستم نقل قول کنم حرفهاتون رو می‌نویسم و نظر خودم رو می‌گم:
    آیا برای عشق و خیانت فرمولی هست که بخوایم علمی‌اش کنیم یا یه پدیده‌ی روجیه که برای هر فرد قانون و فرمول خودش رو داره؟  عشق و خیانت مثل تمام پدیده‌های انسانی غیر قابل فرمول‌بندی هستند. ولی فرمول با علم فرق می‌کنه. بله می‌شه عشق و خیانت و بیماری و مشکل روانی و محبت و بخشش و ... تمام اینها رو به صورت علمی تعریف کرد (پس روانشناس‌ها اینهمه تلاششون برای چیه؟ غیر از تقسیم بندی مسائل انسان به اجزاء کوچکتر و تعریف و بررسی علمی اون اجزا؟ این کاریه که هر علم و عالمی می‌کنه). چرا تا صحبت از علم می‌شه همه یاد فرمول و روابط خشک و قطعی ریاضی و فیزیک می‌افتن؟ من می‌گم روانشناسی و جامعه‌شناسیو مردم شناسی و اقتصاد و ... همه علم هستن ولی با اصل اساسی انسانی یعنی عدم قطعیت سر و کار دارن. به خاطر همینه که آمار و احتمال اساس سنجش‌های علوم انسانیه. پس قبول دارم که هر انسانی دارای مشخصات و ویژگی‌های روانی کاملاً منحصر به فرده و این احساسات هم براش مختص خودشه. ولی کاری که علوم انسانی می‌کنن، اینه که با توجه به معیارهای انسان سالم و با آمارگیری و آزمایش‌های مختلف، تعاریفی از عشق و مفاهیم مانند اون ارائه می‌دن که با ملاک‌های انسان سالمی که رشد کافی داشته مطابقت داشته باشه.
    ضمناً به نظر من عشق یک امر جسمی-روانی است، نه روحی. روح مربوط به مسائل دیگه‌س و احتمالاً منظور شما هم همین بوده (باز هم مشکل از یکی نبودن تعاریفه). اما عشق کاملاً روانی نیست، چون می‌دونیم که توی بدن آدم عاشق هورمون‌های خاصی ترشح می‌شه و ضمناً این انتقال عشق به جنبه‌های غیر مادی کاریه که در طول تاریخ کردیم و نتیجه‌ش بیماری و گرفتاری بوده. کیه که مدعی باشه عشق رو کاملاً تجربه کرده در حالی که تا الاًن یه بار هم معشوقش رو در آعوش نگرفته یا باهاش نخوابیده؟ به نظر من بعد جسمی عشق هم کاملاً مهم و اساسیه.
    ...در قلب ما تنها یک جا تعبیه نشده... کاملاً موافقم و معتقدم که برای یک فرد توی دنیا فقط و فقط یه عشق وجود نداره و آدم این امکان رو داره که عشق رو در رابطه با افراد مختلفی تحربه و احساس کنه.(البته منظورم خدا و پدر و مادر و اینا نیست).
    ...روح انسان با عشق به دنیا می‌آد، جشم انسان با عشق متولد می‌شه... به نظر من آدم با ظرفیت و تمایل ذاتی پذیرش عشق به دنیا می‌آد ولی عشق رو یه چیز ذاتی نمی‌دونم. یعنی باید عشق به کودک آموخته و در وجودش کاشته بشه و این مهمترین و سختترین کار پدری و مادری تو 8 سال اول زندگی کودکه (و البته این کار تا 18 سالگی فرزند ادامه داره). عشق از نظر من کاملاً اکتسابیه. مثل یادگرفتن رقص، نواختن ساز و ... که نیاز به تمرین و ممارست داره.
    ... آدمی می‌تونه بدون عشق زندگی کنه؟؟؟؟ حتماً نه. آدمی بدون عشق شاید زندگی کنه، ولی این زندگی زندگی متعالی که شایسته‌ی انسانه نیست. همونطور که خیلی‌ها به این دنیا می‌آن و عشق رو تجربه نمی‌کنن و از دنیا می‌رن.
    حالا اگه عشق از آدم فرار کنه و دنبالش بری و به هر دلیلی به دستش نیاری... می‌شه به من بگید عشق چه شکلیه و چند تا پا داره و با این عجله کجا می‌خواد بره؟ من با این نگاه به عشق کاملاً مخالفم که به عشق یه وجودی مثل انسان بدیم و کارهای انسانی رو بهش نسبت بدیم (همون کاری که با خدا هم کردیم) و حالا عشق بشه مثل یه پری(یا خیلی وقتها یه دیو) که دائم تو سر عاشق می‌زنه و ازش فرار می‌کنه و باید بدویی دنبالش تا بهش برسی و... عشق برای من یه احساسه، یه حاله، یه حس درونیه. نه یه موجود بیرونی که بیاد و بره و دستم رو بگیره و از این کارا بکنه.
    ...مطمئنن دوباره و با گذشت زمانی دیگر روح تشنه غشق باز یک معشوقه پیدا می‌کنه. این طبیعیه این طبیعی نیست. اگه معیارتون رو برای طبیعی بودن یه همچین کارایی بگین ممنون می‌شم.
    یک بچه در کودکی ناتوان هست و نیاز به حمایت داره عاشق والدینش می‌شه اما یک آدم بزرگ نیازمند محبت و عاشق مهربانی می‌شه. یک بچه نیازمند کمک و محبت و عشق پدر و مادر هست، ولی عاشق اونها نیست. نیاز با عشق خیلی خیلی خیلی خیلی فرق می‌کنه. مشکل ما همین نیاز لعنتیه. درسته که ما نیازهای طبیعی داریم که برآورده شدنشون حق ماست(مثل نیاز کودک به محبت و حمایت والدین، یا نیاز به غذا و امنیت و ...) ولی نیاز به محبت دیگران توی بزرگسالی ناشی از ضعف و بیماری ماست.ناشی از دریافت نکردن مهر کافی توی کودکی‌مونه. ما قرار نیست محتاج و تشنه‌ی مجبت کسی باشیم. ما باید یاد بگیریم مستقل باشیم و نیازهای خودمون رو خودمون برآورده کنیم. عیب ما اینه که توی اکثریت قریب به اتفاق موارد، از سر نیاز به دیگران علاقمند می‌شیم. عشقی که من ازش حرف زدم عشق دوتا انسان مستقله. انسانهایی که به هم نیاز ندارن، بدون همدیگه هم زندگی خوبی دارن. ولی با هم زندگی بهتری دارن. اینه که انتخاب می‌کنن، با اینکه به هم نیازی ندارن، با هم زندگی کنن. با اینکه محتاج غذای هم نیستن، غذاشون رو با هم تقسیم کنن.... این یعنی عشق. عشقی که ما رو محتاج کسی کنه از نظر من عشق نیست... بیماریه.
    عشق شرط لازم ازدواجه ولی نه شرط کافی. بله کاملاً موافقم.
    آدمی می‌تونه همیشه عاشق بشه یعنی اگه این عشق نشد دنبال یه عشق دیگه می‌ره... خوب قربونتون "اگه این عشق نشد" معنیش غیر از اینه که این اصلاً عشقی در کار نبوده؟ همون نیاز بوده، هوس بوده، مصلحت بوده... عشق نبوده که. پس بهتر نیست به جای اینکه هی از این شاخه به اون شاخه بپریم یه بار برای همیشه انتخاب درست بکنیم؟
    عشق زمانی تبدیل به اعتماد می‌شه که دوطرفه باشه. عشق یکطرفه وقتی که هر دو طرف هم بدونند اعتمادی رو باعث نمی‌شه و باید فرد خیلی نادان باشه که پای عشقی یکطرفه بمونه چون مطمئنن معشوقش اونو از خودش نمی‌دونه. باهاتون موافقم که عشق یک طرفه به هیچ‌جا نمی‌رسه. ولی چه دلیلی داره که اسم این رو عشق بذاریم. من از همون اول عشق رو یه چیز دوطرفه تعریف می‌کنم و خیال خودمو راحت می‌کنم.بنابر این اگه یه دختری رو دوست داشتم ولی اون از من خوشش نمی‌اومد هی توی سرم نمی‌زنم که عاشقم عاشقم. می‌رم با کسی که واقعاً دوستم داشته باشه و دوستش داشته باشم. مسئله‌ی مهم اینه که این انتخاب باید قبل از ازدواج باشه.

    حالا شما به من بگید اگر آدمی عاشق کسی باشه که دلش سرسوزنی پیش او نیست چه باید کرد؟... آیا زورکی میشه کسی رو پای زندگی نگه داشت که دلش پیش اون زندگی نیست؟ ... وقتی به هر قیمتی نماند چه باید کرد؟؟؟؟کاملاً روشنه. دو حالت داره: 1-هنوز ازدواج نکردیم. بنابر این علاقمون یه طرفه‌س و فایده ای نداره پس قطعاً به ازدواج هم ختم نخواهد شد (حتی اگه سایر ملاکهای ازدواچ سر جای خودش باشه) 2- ازدواج کردیم. اینجاست که از شما مصرانه و ملتمسانه می‌خوام دقت کنید که چه عامل مهمی داره فراموش می‌شه. اگه من ازدواج کردم و بعد فهمیدم طرف به من علاقه نداره (یا داشته ولی حالا نداره) که به معنی مجوز من برای در رفتن از مشکل نیست. مشکلات رو باید اولاً درست شناخت. ثانیا درست طرح کرد. ثالثاً درست حل کرد. رابعاً اگه تمامی راهها رو امتحان کردیم و زندگی قابل ادامه نبود، جدا شد. اون هم به طریق درست و اصولی. آره منم می‌دونم کوه‌کنی فرهاد به خاطر دیوونگی‌اش بود نه عشقش و آخرشم هیچ فایده‌ای به حال خودش و بشریت نداشت. ولی آیا ترک "همسر" و پریدن تو بغل یکی دیگه چه مشکلی رو حل می‌کنه؟ این هم یه جور فرار از مشکله عزیز من. بعدش هم شما جواب اون سؤال مهم من رو ندادین. تکلیف مسئولیت چی می‌شه؟ ما ناسلامتی انسانیم. صرف اینکه همسرمون عشقش کم‌رنگ شده و نیازهای  من رو برآورده نمی‌کنه، دلیل می‌شه که من برم با عشق دیگه؟ آخه این کجاش با مفهوم عشق می‌خونه؟ این دقیقاً خیانته. طفره رفتن از مسئولیته. زندگی مشترک قرار نیست همیشه ایده‌آل باشه. همیشه سرشار از عشق باشه. درسته که بهتره اینطوری باشه. ولی واقعیت و همون غیرقابل پیش‌بینی بودن مسائل انسانی باعث می‌شه گاهی زندگی مشترک مکدر بشه. ما هر سه مرحله‌ی اول رو توی برخورد با مسائل زناشویی فراموش کردیم و از خدا خواسته رفتیم سراغ مرحله‌ی چهارم (اونم بدون در نظر گرفتن شرایطش به این معنی که دو نفر که از هم جدا می‌شن باید به خودشون فرصت بدن و چند ماهی صبر کنن و سراغ کس دیگه‌ای نرن). فرض کنید همسر من مبتلا به افسردگی بشه( یا هر دلیل دیگه. چه فرقی می‌کنه؟ اصلاً از یکی دیگه خوشش اومده)و این باعث بشه ماهها تمایلی به من نداشته باشه و با من سرد باشه. من باید این نیاز طبیعی به عشق  رو با رفتن پیش یه دختر دیگه حل کنم؟ یا اینکه بایستم و به همسرم کمک کنم تا مشکلش رو مطرح کنه و با کمک هم از راه درست حل کنیم (چه بسا جدایی بهترین راه باشه)؟
    من تنها جواب شما رو نمی‌دم. می‌دونم شما هم منظورتون وقتیه که دیگه کاری نمی‌شه کرد (حالا اینکه چرا فکر می‌کنیم نمیشه خودش یه بحثیه) ولی باور کنید خیلی وقتها ما عادت کردیم از زیر مسئولیت‌هامون به خاطر خوش‌گذرونی در می‌ریم. امیدوارم دوستان دقت کنند که مشکلات زناشویی (یا بین دوست دختر و پسر) هرچقدر هم که بزرگ باشن مسئولیت و بار اخلاقی ما رو نسبت به دوستان، همسر و فرزندانمون سلب نمی‌کنن.
    آیا می‌تونی به من بگی کسی که نیازمند عشق هست حالا به هر دلیلی وقتی عشق در خونشو می‌زنه ازش می‌پرسه آیا سنتون اجازه می‌ده بیام تو؟؟؟ من مسئله‌ی سن رو توی تاپیک دیگه‌ای مطرح کردم و منظورم بیشتر جنبه‌ی ازدواج بود. بله به نظر من هم این ویژگی خوب انسانه که توی هر سنی (البته با توجه به شرایط) می‌تونه عاشق بشه. خودمم خوشجال می‌شم تو سالگرد تولد 100 سالگیم آقا یا خانم عشق بیاد در خونمو بزنه و من با آغوش گرم بپذیرمش!!!  
    پس بگذار بره اگه سرش به سنگ خورد اگر اومد و تو درو براش باز کردی که مبارکه اما اگر هیچ وقت نخواد... باز هم مسئله‌ی مسئولیت رو مطرح می‌کنم و اگر نظر شخصی‌مو بخواید می‌گم در صورتی که اون آدم هنگام رفتن من رو هم در نظر گرفته باشه و به طریق درستی من رو ترک کرده باشه(نه طوری که داغون بشم و له بشم) حاضرم اگه خودم هم هنوز دوستش داشته باشم بپذیرمش. اما واقعیت اینه که خیلی وقتها اگه کسی رو ترک کنی دیگه برگشتی وجود نداره. البته این به نظر من بهتره، چون نمی‌ذاره هر کاری دوس داشتیم بکنیم. آخه مردم که بازیچه‌ی ما نیستن.
    ...مقصر هم فرد خائن نیست فردی است که زیر تعهدی زده که در عشقنامشون امضا کردن... به نظر من هر دو مسئول (و نه مقصر کامل) هستن. به قول خودتون دنبال مقصر گشتن کار بیهوده‌ایه. مهم اینه که هر دو طرف به یک اندازه خودشون رو مسئول کار خودشون و رابطه‌شون بدونن. اما برای صدمین بار می‌گم اگه حتی تمام تقصیر هم از جانب یکی باشه، دیگری نباید مسئولیت خودش رو تمام شده ببینه.
    ...نمیدونم شما متأهل هستی یا نه... نه من مجردم ولی در مورد این مسئله خیلی فکر و مشورت و مطالعه کردم.

    در آخر مطالعه‌ی کتاب هنر عشق ورزیدن اثر اریک فروم و بخصوص شنیدن مجموعه سخنان دکتر فرهنگ هلاکویی  در مورد مسائل انسانی و عشق و ازدواج رو به همه‌ی دوستان توصیه می‌کنم.

    ببخشید خیلی طولانی شد







    سلام دوست عزیز ترجیحا من هم کم کم پاسختون را میدهم تا کاربرای دیگر هم راحتر استفاده کنند.  تعبیر شما از عشق اشتباه است عشق سرچشمش نیاز هست و این نیاز به شخصیت عاشق مربوطه و عشق یعنی علاقه شدید قلبی که فقط مختص زن و مرد نیست مختص همه نوع رابطه ایی میشه حتی عشق به یک کتاب یا یک فیلم. عشق کور هست و بی خبر میاد اما موقع رفتن همه خبر میشن عشق بدون شناخت میاد. میشه اول شناخت و بعد عاشق شد اما عشق بدون شناخت هم وجود داره. درسته عشق یک بعد روانی و جسمی هم داره. شما درست میگید باید به فرزندان اموخت اما اونی که باید اموخت نحوه ابراز عشق هست نه خود عشق چون ذات ادمی عاشقه و اگر زمانی هم کسی از خودش بروز نده به علت این نیست که مادر و پدر در 8 سالگی به او نیاموختند بلکه به این علت هست که نحوه ابرازشو بلد نیست.<xml><o></o>

    <o> </o>
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  2. وقتی میگی عشق یک بعدشم جسمیه مثل اغوش گرفتن یا... . پس یعنی عشق میتونه پا داشته باشه و فرار کنه. چون انسان اول عاشق میشه بعد میبینه معشوقش هم اونو دوست داره یا نه. همون حس درونی یک روزی چنان خرخره ادمو میگیره که دلت میخواهد بگیریش تو بغلت اون موقع چی؟ اون موقع هم میگی عشق نمیتونه جسم داشته باشه و فقط یک حس و حاله. اون حس و حال تاثیر لذت عشقه نه خود عشق روحی ادمی تشنه عشق هست وقتی از معشوقش نتیجه نبینه با گذشت زمان دوباره عاشق میشه فکر میکنم شما حس کردید منظور من اینه که اگر ادم عاشق شد و استفادشو کرد بعد میره سراغ دیگری نه هرگز. منظور من این هست که به هر دلیلی اگر شکست عشقی پیش بیاد حتما بعد از طی سیکل طبیعیعه غم و غصه باز عاشق میشه دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره.<xml><o></o>
     
  3. وقتی میگی این نیاز لعنتی یعنی در ناخوداگاهت قبول داری نیاز سرچشمه عشق هست اما بدون نیاز بد نیست نیاز به هم صحبت به مباحثه به دوست داشتن به مونس همه منشا عشق میتونه باشه اما میشه بگی اگر ادم بتونه کارهاشو خودش بکنه مگه دیگه سرش درد میکنه که بره سراغ یک کس دیگه مثلا بظاهر عشق. ببین وقتی من میگم اگه این عشق نشد ادمی میره سراغ یک عشق دیگه منظورم این هست که وقتی تو عاشقی اما اون به هر دلیلی تو رو میذاره و میره تو هم بعدها میتونی بری دنبال عشقی تازه ببین در کل یک چیزو بگم من جواب اولیم را برای اقایی دادم که مشکلشون را میدانستم برای همین حرفهام در جواب ایشون بود ولی شما یک کلیت ناقص بهش دادید البته خوبه چون بحث میکنیم تا به نتیجه برسیم.<xml><o></o>
    اما وقتی میگم نیاز باعث عشق میشه خوب هوس ،نیاز جسمی ،نیاز جنسی هم میتونه باعث عشق بشه ولی اینو بدون همیشه برطرف شدن نیاز عشقو کنار نمیزنه حتی عشقو بیشتر میکنه مثلا حتی اگر کسی از روی میل جنسی عاشق بشه بعد به معشوقش برسه و معشوقش هم میلی به او نشان بده چه بسا که این عشق پایدار بشه. همه دلیلی برای عاشق شدن میتونه وجود داشته باشه و همه احتمالی در ادامه یا ختم عشق هم وجود داره ادمی هست و سر پر سودا. <o></o>
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  4. میدونید مشکل اینه که شما میخواهید بگید عشق باید دوطرفه باشه و حتی همزمان با هم بوجود بیاد که این امری همیشگی نیست. وگرنه همه جفت جفت عاشق میشدند و هیچ گاه عشقهای بعدی پیش نمی امد. مهم عشق قبل و بعد ازدواج نیست مهم ظرفیت ادمهاست که با هم متفاوت هست من میشناسم کسانی که بعد ازدواج عاشق شدند و هر دو حالت خوشبختی و بدبختی را دارند و کسانی که قبل ازدواج عاشق شدند هم این دو حالت را تجربه کردند.<xml><o></o>
    <o> </o>
    میدونید شما چهار مرحله نام بردید و از مسئولیت گفتید اما من نخواستم بگم اگر زن و شوهری تو عشقشون خللی ایجاد شد طرف مقابلش بره سراغ کس دیگیری. میدونید اولا من شک دارم که شما واقعا عاشق شده باشید دوما باید بگم خدمتتون که در دوستی های قبل از ازدواج با شما موافقم ادم میتونه ببینه عشق وجود نداره بره سیه خودش اما بعد ازدواج اگر عشق میانشون کم رنگ بشه یا از بین بره تکلیف چیه؟ این دیگه به ذات فرد مربوطه ادم هست که پای زندگیش بخاطر بچه اش میمونه و زن و مرد هم نداره اما وقتی دیگه طرفش اذیت و ازرو به اخرش برسونه ایا اگر بمونه وفاداره و اگر بره خائن؟ این را هم نمیشه هرگز کسی قضاوت کنه این پای خود طرف هست.<o></o>
    <o></o>
    <o> </o>
    <o> </o>
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  5. اما کسی که ظلم بهش بشه و عشق بورزه و نه تنها عشقی نبینه بلکه ظلم ببینه میتونه قضاوت کرد که حق با کیه؟ نه من و نه شما نمیتونیم حال یک فرد متاهل که تو زندگیش با بی مهری مواجه شده را حس کنیم مگر اینکه خدای نکرده بسرمون بیاد در این حالت طرف یا میره پی بدبختی و تنهایی یا میره دنبال یک فرصت دیگه این حتما با یک اخطار هم بوده پس خیانت نیست اگر مردی یا زنی بگه همسرم از کم لطفیهات دیگه جونم به لبم رسید مرا رها کن. ایا مسولیت یعنی این فرد بمونه پای این زندگی تا ذره ذره اب بشه پس مسولیت همسر بی مهرش چی میشه؟ اما اگر واقعا بیمار خوب بمونه درمونش کنه من که نمیگم زود بره سراغ یکی دیگه. اما خیانت یک بحث دینی داره یک بحث اخلاقی. از نظر دینی اگر زن بره دنبال کس دیگری در زمان تاهل خیانت هست اما اگر مرد متاهل بره خیانت که نیست گناه هم نکرده چون اجازه تجدید فراش داره.<xml><o></o>
    اما در بحث اخلاقی خیانت میدونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همونی که هرگز کسی خوب بهش فکر نکرده. خیانت یعنی زن یا مردی که همسر عاشقشو اذیت کنه بچزونش و آزارش بده به هر طریقی و او نتونه دم بزنه و آخر هم همسری که مورد ظلم واقع شده بره سراغ یکی دیگه خائن اونیه که بسترو برای او ایجاد کرده .<o></o>
    من گفتم اگر فردی که رهات کرده برگشت که برگشت منظورم در زمان تاهل بود که اگر فردی به هر علتی و با هر ظلمی رفت حتی خوبی هم بجا نذاشت وقتی برگشت شاید گذر زمان بتونه به طرف مقابلش بقبولنه که ببخششش یا نبخشش این هم به فردش مربوطه. بعدشم مگه میشه معشوقت تو رو رها کنه بعد تو ببخشیش واقعا که خیلی رو میخواهد. در اخرهم باز دعا میکنم که انشالله هر انسانی مثل خودش گیرش بیاد تا بتونه با او خوشبخت بشه بدور از هیچ ظلم و خیانتی.<o></o>
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  6. خوب همونطور که گفتم تصور ما از عشق خیلی متفاوت و مختلفه. همین تفاوتهاست که زندگی انسانها رو زیبا کرده. با این حال پیشنهاد می کنم اگه علم روانشناسی رو علمی میدونید که به انسان به طور واقع بینانه و منطقی نگاه می کنه، تو این زمینه مطالعاتتون رو بیشتر کنید.
    من نظراتم رو در مورد عشق و کیفیات اون گفتم. قطعاً با گذر زمان هم نظرات من و هم نظرات شما تغییر می کنه و به سمت کامل شدن پیش می ره.
     
  7. bluesea2008 نوشته است: میشه بگی اگر ادم بتونه کارهاشو خودش بکنه مگه دیگه سرش درد میکنه که بره سراغ یک کس دیگه مثلا بظاهر عشق.


    نه اصلاً منظورم این نبود. ما انسانها موجوداتی اجتماعی هستیم و معلومه که در کنار دیگران و با وجود اونهاست که زنده می مونیم و رشد می کنیم و انسان میشیم. اگه دیگران نباشن که ما اصلاً نمی تونیم عشق، محبت، بخشش، لذت و ... رو تجربه کنیم.
    منظور من این بود که عشق، و مرد یا زن رو نباید یه نیازی بدونیم که اگه نباشه زندگی مون بد باشه. اگه اینطوری هستیم که بدون یه مرد یا زن نمی تونیم زندگی کنیم، این به نظر من مشکل و بیماریه. آدم می تونه مستقل از دیگران (و نه جدا از اونها) زندگی کنه. همونطور که شما خودتون کار می کنید و برای تأمین نیازهای خودتون محتاج کسی نیستید، خواسته های عاطفی تون هم باید بدون حس نیازمندی به دیگران (اما با استفاده از وجود اونها) تأمین بشه. امیدوارم منظورم رو متوجه شده باشید
     
  8. bluesea2008 نوشته است: ایا مسولیت یعنی این فرد بمونه پای این زندگی تا ذره ذره اب بشه پس مسولیت همسر بی مهرش چی میشه؟ اما اگر واقعا بیمار خوب بمونه درمونش کنه من که نمیگم زود بره سراغ یکی دیگه. اما خیانت یک بحث دینی داره یک بحث اخلاقی. از نظر دینی اگر زن بره دنبال کس دیگری در زمان تاهل خیانت هست اما اگر مرد متاهل بره خیانت که نیست گناه هم نکرده چون اجازه تجدید فراش داره.
    اما در بحث اخلاقی خیانت میدونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همونی که هرگز کسی خوب بهش فکر نکرده. خیانت یعنی زن یا مردی که همسر عاشقشو اذیت کنه بچزونش و آزارش بده به هر طریقی و او نتونه دم بزنه  <o></o>


    بحث دینی خیانت رو نمی دونم ولی اگه اینطوریه که شما می گید به نظرم خنده داره و با هیچ معیار انسانی و اخلاقی سازگار نیست.
    ببینید من اصلاً نمی گم آدم بمونه توی زندگی ای که توش درد و رنج باشه و ذره ذره آب بشه و از بین بره. اصلاً همچین کاری درست نیست. حرف من اینه: فرض کنیم همسر من بسیار بی مهر و بد و اذیت کننده و ... باشه. خب هر کسی قبول داره که این زندگی ارزش موندن و ادامه دادن نداره. من میگم وظیفه ی من به عنوان همسر اون آدم(هر چقدرم که بد باشه) اینه که اولا تلاشم رو برای ساختن زندگی کرده باشم، و ثانیا حالا که تلاشهام به جایی نرسیده و زندگی با اون ارزشی نداره، به شکل منطقی و معقول ازش جدا بشم و تکلیف این رابطه رو کامل روشن کنم، بعد برم تو یه رابطه دیگه.
    زندگی مشترک هرچقدر هم که بد باشه، دلیل نمیشه که همزمان ما با کسان دیگری هم رابطه داشته باشیم. چون این کار زندگی رو بدتر هم می کنه. اگه از رابطه مون راضی نیستیم، کامل ازش بیایم بیرون، بعد بریم هر کاری خواستیم بکنیم. این منافاتی با آزادی و اختیار و حق لذت بردن از زندگی نداره.
     
  9. bluesea2008 نوشته است: خائن اونیه که بسترو برای او ایجاد کرده


    فکر کنم شما هم با من موافقید که نباید تو مرحله ی "مقصر کیه؟" گیر کنیم. ببینید من نگاهم به این مسائل به صورت مسئولیت و
    وظیفهس نه گناه و تقصیر. درسته، همسری که نیازهای عاطفی شریک زندگی ش رو نادیدهبگیره و بد رفتاری کنه و حقوقش رو پایمال کنه کار خیلی خیلی بدی کرده.یعنی مسئولیت پذیر نبوده. کوتاهی کرده.... و کاملا با شما موافقم که زمینهرو برای اشتباه
    همسرش فراهم می کنه.
    اما این حسابش از کار همسرجداست. یعنی همسرش هم مسئولیت رفتارهای خودش رو داره. اون هم اگه زندگیخیلی براش سخت بوده باید جدا می شده و بعد می رفته  با هرکی دلش می خواست.
    حرف من اینه که ما هرکدوم مسئول اعمال خودمونیم. رفتار بد همسرمونکاملا اشتباهو نادرسته. ولی آیا من اختیار ندارم که راه خودم رو خودمانتخاب کنم؟ پس مسئولیت از فرد خطاکار (کسی که رفته با دیگری) هم سلب نمیشه.
     
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 2 از 2
رفتن به صفحه    2


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.21 ثانیه (75)