شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

اضطراب و سوء هاضمه (ترس ابتلا به بیماری)

  1. با سلام خدمت شما و عذرخواهی بابت متن طولانی ام..خواهش میکنم مطالعه  بفرمائید و کمکم کنید و با اینکارتون لطف بزرگی در حقم میکنید که هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت.

    من از دو بیماری رنج میبرم.یکی اضطراب و وسواس فکری و دیگری سوء هاضمه.
    مشکل من از زمانی شروع شد که بر اثر عصبی بودن و گریه ها ی شدید دچار سوءهاضمه شدم و بعد از جستجو در اینترنت مطلبی در مورد سوء هاضمه خوندم که نوشته بود سوء هاضمه میتونه یکی از علایم سرطان معده و اینجور چیزها باشه و از اون به بعد بود که شب و روزم رو کابوسهای وحشتناک در بر گرفت بطوریکه از غذا خوردن وحشت پیدا کرده بودم و دچار بی اشتهایی و تنفر از غذا شده بودم بطوریکه بوی غذا اذیتم میکرد!
    به دکتر متخصص داخلی مراجعه کردم به من اطمینان داد که هیچ مشکلی ندارم و فقط یک سوء هاضمه معمولی است که من اون رو تبدیل به سرطان کردم! و برام امپرازول تجویز کرد.یک مدت مصرف کردم اما باز هم از شر فکر و خیالات مالیخولیایی خلاص نمیشدم...این بود که به درخواست و اصرار خودم از دکتر خواستم برام رادیولوژی جی آی سرویس نوشته بشه...انجام دادم و جواب اون سالم بود.
    اما با این حال بی اشتهایی من ادامه دار شد.....
    اینبار به متخصص اعصاب و روان مراجعه کردم و تشخیص داده شد که دچار اضطراب شدید  و وسواس فکری هستم.
    داروهای زیر برام تجویز شد:

    فلوکستین 10 به مدت یک هفته و بعد از اون فلوکستین 20 هر صبح
    زاناکس یک چهارم صبح، یک چهارم ظهر و نصف قرص شب
    و پراپونولول 10 صبح و ظهر و شب یکی

    اینها رو مصرف کردم اما باز هم سوء هاضمه و حالت تهوع خفیف بعد از صرف غذا به سراغم آمد!
    دوباره به متخصص داخلی مراجعه کردم و با دیدن عکسهای رادیولوژی فرمودن که دیواره ی معده ات شل است! و مصرف فلوکستین  و پراپونولول باعث تشدید عوارض میشود! از طرفی دکتر اعصاب بدلیل حادتر نشدن اضطرابم از من خواست تا تحت هیچ شرایطی داروهام رو قطع نکنم.
    و  باز برایم امپرازول تجویز شد و من هر صبح ناشتا مصرف میکنم.
    مشکلات گوارشی من تا حد زیادی بهبود یافته ،در حال حاضر تنها مشکلی که دارم اینه که بسیار کم اشتها شدم و میلی به غذا به صورت قبل ندارم...آزمایش خون، تیروئید،ادرار و مدفوع انجام دادم و همه ی آنها سالم سالم بود....پس دلیل این بی اشتهایی چیست؟؟؟؟ آیا عوارض داروهاست یا فکر و خیالات و ......؟؟
    جایی خوندم که یکی از علائم شایع سرطان بی اشتهایی است اما من هیچ دردی و هیچ مشکلی در هیچ نقطه از بدنم ندارم...آزمایشات هم همه سالم بود با این وجود نگرانی و فکر و خیال دارم بطوریکه زندگی ام مختل شده....آقای دکتر التماس میکنم کمکم کنید.
    کمکم کنید....
     
  2. سلام دوست عزیز
    به عنوان یک دوست وبا توجه به تجربه ام در این زمینه توصیه میکنم :
    عامل اضطرابت را پیدا کن.از آن دوری کن.ورزش دویدن راه خوبی برای کاهش استرس است.داشتن برنامه روزانه و هفتگی از آشفتگی شما بسیار میکاهد.و هر روز را برای همان روز زندگی کن در این صورت تمام عمر را به کمال زیسته ای. راه دوری از آشفتگی ذهنی را در درون خودت جستجو کن نه از دارو و پزشک.در برنامه روزانه ات کمی به خودت بپرداز نقاشی,گوش دادن به موسیقی,خواندن شعر,مطالعه تاریخ گذشتگان,تماس با دوستان وآشنایان,.... Wink
     
  3. narges1984 نوشته است: با سلام خدمت شما و عذرخواهی بابت متن طولانی ام..خواهش میکنم مطالعه  بفرمائید و کمکم کنید و با اینکارتون لطف بزرگی در حقم میکنید که هیچگاه از خاطرم نخواهد رفت.

    من از دو بیماری رنج میبرم.یکی اضطراب و وسواس فکری و دیگری سوء هاضمه.
    مشکل من از زمانی شروع شد که بر اثر عصبی بودن و گریه ها ی شدید دچار سوءهاضمه شدم و بعد از جستجو در اینترنت مطلبی در مورد سوء هاضمه خوندم که نوشته بود سوء هاضمه میتونه یکی از علایم سرطان معده و اینجور چیزها باشه و از اون به بعد بود که شب و روزم رو کابوسهای وحشتناک در بر گرفت بطوریکه از غذا خوردن وحشت پیدا کرده بودم و دچار بی اشتهایی و تنفر از غذا شده بودم بطوریکه بوی غذا اذیتم میکرد!
    به دکتر متخصص داخلی مراجعه کردم به من اطمینان داد که هیچ مشکلی ندارم و فقط یک سوء هاضمه معمولی است که من اون رو تبدیل به سرطان کردم! و برام امپرازول تجویز کرد.یک مدت مصرف کردم اما باز هم از شر فکر و خیالات مالیخولیایی خلاص نمیشدم...این بود که به درخواست و اصرار خودم از دکتر خواستم برام رادیولوژی جی آی سرویس نوشته بشه...انجام دادم و جواب اون سالم بود.
    اما با این حال بی اشتهایی من ادامه دار شد.....
    اینبار به متخصص اعصاب و روان مراجعه کردم و تشخیص داده شد که دچار اضطراب شدید  و وسواس فکری هستم.
    داروهای زیر برام تجویز شد:

    فلوکستین 10 به مدت یک هفته و بعد از اون فلوکستین 20 هر صبح
    زاناکس یک چهارم صبح، یک چهارم ظهر و نصف قرص شب
    و پراپونولول 10 صبح و ظهر و شب یکی

    اینها رو مصرف کردم اما باز هم سوء هاضمه و حالت تهوع خفیف بعد از صرف غذا به سراغم آمد!
    دوباره به متخصص داخلی مراجعه کردم و با دیدن عکسهای رادیولوژی فرمودن که دیواره ی معده ات شل است! و مصرف فلوکستین  و پراپونولول باعث تشدید عوارض میشود! از طرفی دکتر اعصاب بدلیل حادتر نشدن اضطرابم از من خواست تا تحت هیچ شرایطی داروهام رو قطع نکنم.
    و  باز برایم امپرازول تجویز شد و من هر صبح ناشتا مصرف میکنم.
    مشکلات گوارشی من تا حد زیادی بهبود یافته ،در حال حاضر تنها مشکلی که دارم اینه که بسیار کم اشتها شدم و میلی به غذا به صورت قبل ندارم...آزمایش خون، تیروئید،ادرار و مدفوع انجام دادم و همه ی آنها سالم سالم بود....پس دلیل این بی اشتهایی چیست؟؟؟؟ آیا عوارض داروهاست یا فکر و خیالات و ......؟؟
    جایی خوندم که یکی از علائم شایع سرطان بی اشتهایی است اما من هیچ دردی و هیچ مشکلی در هیچ نقطه از بدنم ندارم...آزمایشات هم همه سالم بود با این وجود نگرانی و فکر و خیال دارم بطوریکه زندگی ام مختل شده....آقای دکتر التماس میکنم کمکم کنید.
    کمکم کنید....

    سلام،
    به نظر من شما به بیماری «خود بیمار انگاری» یا هیپوکندریازیس Hypochondriasis مبتلا شده اید. در این بیماری، فرد بیمار علی رغم تمام ارزیابی هایی که انجام شده خود را مبتلا به یک بیماری خطرناک می داند. تشخیص زمانی تایید می شود که این ترس علی رغم ارزیابیها بیش از 6 ماه به طول بیانجامد. درمان یک پروسه زمان بر خواهد بود ولی ایجاد اعتماد بیش پزشک و بیمار و اطمینان دادن به وی در مورد اینکه فرد بیماری جدی ندارد یک روش موثر در درمان می باشد. علاوه بر آن روان درمانی و در نهایت استفاده از دارو می تواند به بهبود فرد کمک نماید.
    به نظر من بعید است که مشکل جسمی حادی داشته باشید و به کار گیری توصیه های بالا به شما کمک شایانی خواهد نمود.
     
  4. سلام دوست من
    اصلا نگران نباش چون من هم مثل خودت دقیقا همین پروسه داشتم یعنی سوء هاضمه شدید باد گلو صبح تا شب تهوع دردشکم و.. رفتم پیش 3 تا فوق تخصص معرف گوارش همه گفتن عصبی و رفتم اینترنت سرچ کردم آرغ تهوع .. سرطان اومد رو صفحه و علائم من دقیق نوشته بود رفتم تو فکر اشتها از همان کامل قطع شد کلی وزن کم کردم آخر رفتم پیش دکتر خودم که گفته بو عصبی و در خواست آندسکپی کردم گفت می خواهی مطمئن بشی گفتو آره گفت بخواب همون شد یک آندوسکپی ویک کولونسکپی و یک سونو از کل شکم انجام داد همش نرمال بود و گفت میری پیش دکتر اعصاب و به منشی گفت دیگه وقت به ایشون ندید من رفتم پیش دکتر اعصاب گفت تا تست نگیریم نمی توانیم جوابی بدیم تست اعصاب از این تست کنکوری زدم بعد گفت افسردگی و اضطراب شدید دارم که فلوکسیتین داد با xanax الآن سوء هاضمه خفیف دارم ولی اشتها که یعنی گشنه باشم ندارم به دکترم گفتم گفت باید حوصله کنی چون میدونی یکی از عوارض شدید فلوکستین بی اشتهایی و تهوع است که هر کسی تحمل نمی کند شاید درمان یک یا دو سال طول بکشد ولی باز بسته به خودت است از تجربیات خودم : تنها نشین حتی در کا ورزش کن ساعاتی با دوستی که خوشحالت میکنه صحبت کن و هروقت فکر مریضی بد کردی بدان زندگی بالا خره تمتم می شود هرکی به نحوی طرف سرطان داره دکتر مگه شش ماه از زندگی منده حالا میتونه شش ماه زندگی کنه یا تو شش ماه شش هزار بار بمیره و شما مطمئن باش همش اعصابتان است زنگی خودم رو صادقانه گفتم تا بدانی تنها نیستی و تو هم مثل من مشک خاصی نداری پس یا علی امید به خدا همراه لبخند زنگی کن
     
  5. با عرض سلام و خسته نباشید...

    آقای دکتر مشکل خیلی بزرگی دارم که نه تنها من و بلکه تمامی اعضای خانواده ام رو درگیر کرده..
    من ترس بیش از حد از گرفتن یک بیماری لاعلاج دارم!
    همیشه این ترس با من هست و خصوصا تابستون که دانشگاهها تعطیل میشه و بیکار میشم این افکار بیشتر به من هجم میاره و کل زندگیمو مختل میکنه...

    پارسال تابستون بدلیل یه مشکل که باعث عصبی شدنم شده بود به ناراحتی معده مبتلا شدم و فکر کردم نکنه سرطان معده گرفته باشم!!
    انقدر آزمایش دادم و دکتر رفتم و حتی رادیولوژی هم کردم!! تا اینکه یه دکتر بهم گفت بدخیمی های گوارشی زیر 50 سال اصلا وجود نداره و همین حرفش باعث شد من خوب خوب بشم و بعد از یادآوری کارهام و اینکه یه ناراحتی معده ی ساده رو تبدیل به سرطان کرده بودم خنده ام میگرفت!!

    و از این موضوع گذشت و گذشت تا یک هفته پیش که ناگهان نصفه شب خواب عمیقی بودم و داشتم خواب میدیدم که یهو از خواب بیدار شدم.. رفتم بلند شم که برم دستشویی. اما وقتی روی تخت نشستم احساس عدم تعادل و سرگیجه کردم.. من فورا دچار ترس شدید شدم چون طبق معمول اولین چیزی که به ذهنم اومد فکرهای خطرناک از گرفتن یک بیماری کشنده بود!!
    فورا مادرمو صدا کردم گفت چیزی نیست کمی آب قند و نمک و اینجورچیزا بخور فشارت افتاده..که من همینکارو کردم و بعد از 20 دقیقه خوب شدم و تعادلم رو بدست آوردم اما تا صبح دیگه نتونستم بخوابم و از بس فکرای وحشتناک کردم و ترسیدم که صبحش اشتهامو به طور کامل از دست دادم..
    من معمولا وقتی میترسم یا ناراحت میشم فورا اشتهامو از دست میدم!
    از اونروز به بعد تا الان گاهی دچار یه حالتی میشم که نمیدونم افت فشاره یا یه بیماری خطرناک و بازهم مثل پارسال افسرده و وحشتزده شدم و بی اشتها........
    این حالت رو که دچارش میشم به این صورته که مثلا الان نشستم یهو احساس میکنم شل  و سبک و شناورم، یه حس سبکی و چند لحظه بعد خوب میشه و بعدشم هجوم افکار خطرناک میاد به مغزم و خیس از عرق میشم...
    همش به بیماریهایی مثل ام اس یا تومورهای مغزی فکر میکنم!!
    یعنی منفی ترین و بدترین حال ممکن رو همیشه در نظر میگیرم!
    در صورتیکه اطرافیان میگن بخاطر خوب غذا نخوردنت بیحال و دچار ضعف شدی اما حس میکنم تا MRI نکنم هیچی معلوم نمیشه...
    چرا؟ چرا من انقدر ضعیفم؟!؟ چرا اینجوری ام؟ این موضوع خیلی من و خانواده ام رو رنج میده.....
    تو خانواده ی پدری من تنها بیماری که وجود داشته دیابت بوده که مادر پدرم بهش مبتلا بوده..
    در خانواده ی مادری پدربزرگم یعنی پدر مادرم از سرطان غدد لنفاوی در سن 54 سالگی فوت کرده که اونهم آدم مشروبی و سیگاری و تریاکی بوده...

    کلا بیماری خاصی نبوده که بخواد جهش ژنی و اینجور مسائل باشه..
    مثلا سابقه ی ام اس، یا تومورهای مغزی یا سرطان های دیگه اصلا نبوده و نیست و اکثرا سالم اند ، اما من همیشه فکر میکنم
    ربطی به اینا نداره و هر لحظه ممکنه یه مریضی کشنده بیاد سراغم...
    خواهش میکنم یه راهنمایی بفرمائید تا از این جهنمی که توش گرفتار شدم بیام بیرون..دیگه دارم افسرده میشم..من یه دختر 24 ساله و دانشججوی مترجمی هستم، 2 ماهه که مارولون مصرف میکنم و تا حدی وسواس و دچار اضطراب و هیجانات غیرعادی هم هستم... پارسال هم به روانپزشک مراجعه کردم و 6 ماه سیالوپرام مصرف کردم...
    چرا باز دوباره همه چی تکرار شد!؟ چیکر باید بکنم؟!

    ببخشید طولانی شد اما خواهشا کمکم کنیــــــد...

    با تشکر.
     
  6. .::از جناب دکتر تقاضا دارم پاسخ رو حذف نکنن ::.

    با سلام . شاید باور نکنین ولی من الان بهترین راهنمایی رو به شما میکنم . میدونین چرا؟ چون خودم این مشکل رو داشتم. الان براتون توضیح میدم...
    یک حس خاصیه ... آدم احساس میکنه بیماره ....به هرکسی که میگه یا هر دکتری میره میگن چیزیت نیست ... وقتی راه میری حس میکنی سرت سبک میشه .... گاهی وقتا احساس سرما در پا ... تپش قلب ... گاهی وقتا احساس درد و... .تازه من فکر میکردم میخوام بمیرم   
    -------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    خواهر عزیزم اولین کار اینه که بدونین مشکل شما مریضی خاصی نیست .خیلی ها این مشکل رو دارن و  با 2-3 راه کار فوق العاده ساده حل میشه (منتهی یکم زمان میبره).

    با توکل بر تنها ارامش بخش و تضمین کننده هستی ...
    1- تو شرایطی که این حستون رو قوی میکنه قرار نگیرین . مثلا خوابیدن تو اتاق تاریک .
    2- به افکار منفیتون منفی تر پاسخ بدین . یعنی وقتی حس میکنین تعادل ندارین یا بدنتون سبک شده (واقعا درکتون میکنم چون تجربه داشتم) با خودتون بگین "من سالمم .من متعادل و با انرزی هستم" اینو اینقدر تکرار کنین تا ملکه ذهنتون بشه . بعد از چندین بار تکرار حس خوبی خواهین داشت .
    3- فکرتون رو با چیزهای جالب تری مشغول کنین و اجازه ندین افکار منفی بیان تو فکرتون . اما چه جوری اجازه ندم؟ خیلی خیلی راحت ! به این افکار بگین من به شما فکر نخواهم کرد. اگه اینو واقعا از ته دل بگین تاثیر معجزه آساش رو میبینین .
    4-به افکارتون بخندین   .... یکی از معجزه آسا ترین روش هاست هم جلو افسردگی رومیگیره و هم اهمیت فکر رو میبره. ( یکی رو از خودم گفتم)
    5- برای رهایی از اضطراب باید سعی کنین احساس گناه رو از خودتون دور کنین . منظورم این نیست که احساس گناه بده (اتفاقا خیلی هم خوبه) بلکه باید بتونیم با کمتر کردن گناه هامون (مخصوصا گناه های کوچیک) از وقوعش پیشگیری کنیم.
    یه سوال ...
    تاحالا آیا فکر کردین بدن چجوری با این همه نظم کارمیکنه؟ وقتی یه ویروس میاد تو بدن چی میشه؟ بدن خودتون رو دست کم نگیرین . بدن کلی مکانیزم دفاعی داره  . خوب خدا خلقش کرده و خودش محافظت میکنش.

    من درباره این مشکل تحقیق کردم... نمیخوام بی احترامی کرده باشم ولی ...
    علت اصلی این مشکل "ایمان" کم و نادرست هستش.
    نمیگم به خدا ایمان ندارین یا بیارین ...
    بررسی کنین که چه چیزهایی میتونه ایمان ادم به خودش ... سلامتیش .... اطرافش رو بیشتر کنه .
    چجوری میتونین معجزه "قانون عشق" رو پیاده کنین وازش استفاده کنین ؟!
    اگه تو بررسی هاتون فهمیدین اون کسی که حافظون هست الله هستش سعی کنین ایمان و اطمینانتون رو نسبت به امداد هاش زیاد کنین . خودتون رو به کسی بسپارین که میتونه آرومتون کنه . ببخشید اگه یکم مذهبی شد . این قصد رو نداشتم .
    ---
    الله اعلم.
     
  7. با سلام.
    علی اقا فکر کنم شما به کتاب راز علاقه ی زیادی دارید از افکاره مثبت شما خوشم میاد.

    خانم pinkrose میخواستم بگم این افکار منفیه که همه این مشکلات و به وجود میاره و راهی به افکار مثبت نمیده که به ذهن ما پا بذارن.
    پس با افکار مثبت انرژی های مثبت بیشتری رو اطرافتون جمع کنید تا جایی برای انرژی های منفی باقی نذارید. و این افکار بد و از خودتون دور کنید.
    همین افکار بد میتونه به تنهایی موجب بیماری بشه مثلا افسردگی با این وجود که افکار مثبت ما میتونه موجب بهبود یه بیماری بشه.پس دست از این بدبینی بردارید و به چیزای خوب فکر کنید.برای فکر کردن به چیزای خوب تمرکز و فراموش نکنید.و بدونید ما زندگیمون و با افکارمون میسازیم.  
    امیدوارم همیشه سالم و سلامت و موفق باشید.  
    خنده رو فراموش نکنید
     
  8. اره مریم خانم دقیقا   .
    و اما 3 توصیه دیگه که یادم رفت بگم ....(روانشناسیه)

    1- پیاده روی به مدت 20 دقیقه (خیلی تاثیر میذاره امتحان کردم)
    2- تنفس عمیق .
    3- مطالعه متون قرآن
     
  9. سلام
    ازعلی آقا متشکرم که خیلی گله که با سن کمش اینقدر زیبا از ایمان میگه،خدانگهدارت باشه همیشه.
    اما شما خانومم سعی کن فکر کنی زیاد اما به خوبی ها وخاطرات خوش تا فکر نگران کننده میاد پیشت اولین کاری که میگنی اینه که حالتتو عوض کنی خوابی بلند شو ،سرپایی بشین.
    واونقدر یک مدتی خودتو سرگرم کن که وقت فکر به مریضی نداشته باشی.
    فکر کنم شما از اون دسته آدمهایی هستید که زیادی میدونید آخه من هم همین مشکل را داشتم وقتی که بچه دار شدم ،چون مطالعه فروان داشتم هرچیزی معنی داشت،پس سعی کن کمی تو این موضوعها کمتر کنجکاوی کنی،یعنی چی که مادر خواهر پدر بابابزرگم چه مریضی داشت.؟ببخشید به ما چه؟
    کمتر دانستن نعمتی است که ما از آن بیخبیرم وسعی میکنیم بیشتربدانیم اما نمی دانیم که کمتر بدانیم کمتر هم محکوم خواهیم شد.
    سعی کن مود مطالعتو ببری تو دعاوشعروداستان تا روحیت قوی بشه.
    شب ها قبل خواب به چیزهای خوب فکر کن سعی کن تا روز را هم خوب شروع کنی.
    موفق باشی و ثروتمند.
     
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 1


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.26 ثانیه (75)