شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

خودکشی

  1. با این که نسبت به خیلی ها زندگی خوبی دارم و به این موضوع هم واقفم ، پیوسته به خودکشی فکر می کنم . فکر به خودکشی همواره با منه . توی ذهنم روش های مختلفش رو بررسی می کنم . اگه به خاطر خانواده ام نبود ، تا الان حتما این کارو می کردم . زندگی در نظر من کوچکترین ارزشی نداره . اینقدر همه چیز به نظرم پوچ میاد که از هیچ چیز لذت نمی برم . البته این طور نیست که کاری انجام ندم یا مثلا درس نخونم یا افسرده و گوشه گیر باشم . اتفاقا برعکسه . ولی از هیچ کدوم از کارها و تفریحات لذت نمی برم و به خاطر هدف خاصی انجامشون نمی دم . نه بودنشون برام مهمه نه نبودنشون .جبر جامعه و خانواده مرا واردا به ادامه دادن کرده . مثلا به تازگی نامزد کردم در چون خانواده ام مایل بودن . وگرنه خودم علاقه ای نداشتم . البته اجباری در کار نبود . می تونستم موافقت نکنم ولی اصلا برام مهم نیست .  از مرگ نمی ترسم به زندگی بعد از مرگ هم اعتقاد ندارم .

    آیا من به بیماری روانی ای دچارم ؟
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  2. azin_1368 نوشته است:
    با این که نسبت به خیلی ها زندگی خوبی دارم و به این موضوع هم واقفم ، پیوسته به خودکشی فکر می کنم . فکر به خودکشی همواره با منه . توی ذهنم روش های مختلفش رو بررسی می کنم . اگه به خاطر خانواده ام نبود ، تا الان حتما این کارو می کردم . زندگی در نظر من کوچکترین ارزشی نداره . اینقدر همه چیز به نظرم پوچ میاد که از هیچ چیز لذت نمی برم . البته این طور نیست که کاری انجام ندم یا مثلا درس نخونم یا افسرده و گوشه گیر باشم . اتفاقا برعکسه . ولی از هیچ کدوم از کارها و تفریحات لذت نمی برم و به خاطر هدف خاصی انجامشون نمی دم . نه بودنشون برام مهمه نه نبودنشون .جبر جامعه و خانواده مرا واردا به ادامه دادن کرده . مثلا به تازگی نامزد کردم در چون خانواده ام مایل بودن . وگرنه خودم علاقه ای نداشتم . البته اجباری در کار نبود . می تونستم موافقت نکنم ولی اصلا برام مهم نیست .  از مرگ نمی ترسم به زندگی بعد از مرگ هم اعتقاد ندارم .

    آیا من به بیماری روانی ای دچارم ؟





    با سلام
    دوست عزیز من در پستهای دیگه ام هم گفتم دوست ندارم که اگر کسی برام درد و دل کرد و خواست به حرفاش گوش کنم یا کمکش کنم زود اسم یک بیماری رو بهش بچسبونم
    شما هم از من میشنوی دنبال اسم نباش دنبال دلیل باش
    این حالتهای شما بی دلیل نیست
    من حس میکنم شما کمی خسته ایی و ادمی هستی که زیادی کوتاه میای بعد میبری
    اگر اینطوره خوب باید بدونی اشتباه میکنی
    نامزد کردن به خاطر خانواده اشتباه هست باید به خاطر خودت باشه
    خودت رو داشته باش دیگران هم دوست داشته باشند
    فکر به خودکشی هرچند هم فکر هست اما ممکنه دردسرساز بشه
    چون فکر ما عمل ما رو میسازه سعی کن  فکرشو نکنی مواقعی که فکرش میاد ذهنتو برگردون روی علاقه هات مثل مطالعه ی یک کتاب دعا یا رمان یا شعر و یا حتی تلفن به یک دوست خوب
    فکر کنم بهتر هست بیشتر بگی با این توضیحات بیشتر نمیتونم کمکت کنم
    موفق باشی
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  3. سلاو دوست عزیز
    من فامیلی داشتم که مانند شما بود
    اون دختری بسیار زیبا و باهوش بود بسیار شاد و فعال اما به ناگه چاق شد درسش افت کرد و ترک تحصیل همش گریه تمام نوشته ها و دفتر خاطراتش همهش بوی مرگ و خودکشی میداد  نا خودآگاه ساعتها گریه میکرد و کلاً زندگیش پاشید از نظر اقتصادی مشکلی نداشت شکست عشقی هم نداشت چیز خاصی هم از دست نداده بود بعد کلی دکتر بردن پزشکی در آمریکا براش آزمایش نوشت و بعد آزمایش متوجه شدند شیره ای در معده اون ترشح میشه که باعث تمام این چیزهاست و تمام این حالات مربوط به اون بود الان خیلی خیلی حالش بهتره مشغول به تحصیل هست و زندگی خوبی داره
    من خودم کاملاً مانند شما بودم من به هیچ یک از هدفهام نرسیدم با وجود اینکه لیاقتشو داشتم اما به هیچ یک از خواستهام در مورد آینده نرسیدم همه از من جلو زدند همه از من پیشی گرفتنتد در کار و در هر چیزی که دست زدم شکست خوردم تنها بودم و بارها و بارها زندگیم پوچ شد خانوادم معمولی بودند نه ثروتی داشتند و نه چیز دیگه ای فقط محیط آرام و سالمی داشتم کسی به من توصیه کرد هر وقت فکری و یا کاری خواستم بکنم یا انجام بدم صبر کنم و مقداری به تعویق بندازمش سعی کنم بعد از ناهارم به اون فکر کنم یا بعد خواب
    یعنی در همه کارها و فکرهای منفی کمی صبر داشته باشم
    یکی از روشهای بسیار موثر بود
    و یکی دیگه اینکه بسیار تفکر کنم شرایط خودم رو بسنجم واقعیت رو با وجود تلخیش بپذیرم  و از همه مهمتر که همه ازش فرار میکنن گذشته و تلخیاشو مرتب به یاد بیارم و ازشون تجربه بگیرم و با حالم مقایسه کنم این کار بهم اعتماد به نفس میداد و از همهش مهمتر که نعمت خدادایم بود آشنا شدن با دختری که انقلاب زندگیم بود و منو دگرگون کرد نه اینکه بگی کار خاصی کرده نه اما قرار گرفتن در فضایی که خیلی جذاب و جدید بود
    الان باز تمام اون مشکلات هست شکستها هست گاهی افسردگی ها هست اما من قوی تر شدم  شکستهامو میپذیرم سعی میکنم تلاش خودمو بکنم اما عامل مهم یعنی صبر رو در تمام چیزها رعایت کنم
    خیلی برات صحبت کردم تجربه شخصی خودم رو گفتم
    به پزشک مراجعه کن
    از هیچ چیز در زندگی نترس
    تو جوانی الان باید بهترین دوره زندگیت باشه
    نامزد هم کردی باید بهترین و شادترین لحظات زندگیت باشه
    خیلی خوبه که تو مشکلاتت رو اینجا نوشتی این یعنی دوست داری مشکلت حل بشه و تمام اینها یعنی امید و امیدواری
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  4. arman486 نوشته است: سلاو دوست عزیز
    من فامیلی داشتم که مانند شما بود
    اون دختری بسیار زیبا و باهوش بود بسیار شاد و فعال اما به ناگه چاق شد درسش افت کرد و ترک تحصیل همش گریه تمام نوشته ها و دفتر خاطراتش همهش بوی مرگ و خودکشی میداد  نا خودآگاه ساعتها گریه میکرد و کلاً زندگیش پاشید از نظر اقتصادی مشکلی نداشت شکست عشقی هم نداشت چیز خاصی هم از دست نداده بود بعد کلی دکتر بردن پزشکی در آمریکا براش آزمایش نوشت و بعد آزمایش متوجه شدند شیره ای در معده اون ترشح میشه که باعث تمام این چیزهاست و تمام این حالات مربوط به اون بود الان خیلی خیلی حالش بهتره مشغول به تحصیل هست و زندگی خوبی داره
    من خودم کاملاً مانند شما بودم من به هیچ یک از هدفهام نرسیدم با وجود اینکه لیاقتشو داشتم اما به هیچ یک از خواستهام در مورد آینده نرسیدم همه از من جلو زدند همه از من پیشی گرفتنتد در کار و در هر چیزی که دست زدم شکست خوردم تنها بودم و بارها و بارها زندگیم پوچ شد خانوادم معمولی بودند نه ثروتی داشتند و نه چیز دیگه ای فقط محیط آرام و سالمی داشتم کسی به من توصیه کرد هر وقت فکری و یا کاری خواستم بکنم یا انجام بدم صبر کنم و مقداری به تعویق بندازمش سعی کنم بعد از ناهارم به اون فکر کنم یا بعد خواب
    یعنی در همه کارها و فکرهای منفی کمی صبر داشته باشم
    یکی از روشهای بسیار موثر بود
    و یکی دیگه اینکه بسیار تفکر کنم شرایط خودم رو بسنجم واقعیت رو با وجود تلخیش بپذیرم  و از همه مهمتر که همه ازش فرار میکنن گذشته و تلخیاشو مرتب به یاد بیارم و ازشون تجربه بگیرم و با حالم مقایسه کنم این کار بهم اعتماد به نفس میداد و از همهش مهمتر که نعمت خدادایم بود آشنا شدن با دختری که انقلاب زندگیم بود و منو دگرگون کرد نه اینکه بگی کار خاصی کرده نه اما قرار گرفتن در فضایی که خیلی جذاب و جدید بود
    الان باز تمام اون مشکلات هست شکستها هست گاهی افسردگی ها هست اما من قوی تر شدم  شکستهامو میپذیرم سعی میکنم تلاش خودمو بکنم اما عامل مهم یعنی صبر رو در تمام چیزها رعایت کنم
    خیلی برات صحبت کردم تجربه شخصی خودم رو گفتم
    به پزشک مراجعه کن
    از هیچ چیز در زندگی نترس
    تو جوانی الان باید بهترین دوره زندگیت باشه
    نامزد هم کردی باید بهترین و شادترین لحظات زندگیت باشه
    خیلی خوبه که تو مشکلاتت رو اینجا نوشتی این یعنی دوست داری مشکلت حل بشه و تمام اینها یعنی امید و امیدواری




    با سلام
    آقا آرمان ایول خیلی خوب کمک کردید ممنون
    دوست گلم اقا ارمان به نکته ی خوبی اشاره کرد عزیزم بیشتر از گذشته فکر کن البته فکرهای خوب و راه گشا دنبال یک دوست خوب باش راهنمای خوبی برات باشه البته این دوست اگر میتونه نامزدت باشه اما خیلی چیزها رو بهتره بهش نگی که بعدا رو رفتارش تاثیر بگذاره حالا گفته باشم
    از نامزدی کیفشو ببر نذار اونم حس کنه و ضربه بخوره
    دعا هم یادت نره
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  5. از پاسخگویی ممنونم . ولی گویا نتونستم منظورم رو درست بنویسم . من مشکل غمگین بودن ندارم . به هیچ وجه غمگین نیستم . بی خودی گریه نمی کنم . دنبال تغییری هم نیستم .
    من دست کم کم روزی 5/6 ساعت مطالعه در زمینه ی فلسفه ی غرب یا استوره شناسی دارم . وبلاگ می نویسم . یا نقاشی می کشم .
    من فقط لذت نمی برم . از هیچ چیز لذت نمی برم .
    گاهی پیش می آید که در جمع دوستانم می گم و می خندم و در اوج شادی در خودم یه احساس گنگ پوچی می کنم . از خودم می پرسم من اینجا چی کار می کنم ؟ در این جمع چی کار می کنم ؟ هیچ کدوم از کارهایی که دیگران و هم سن و سال هام رو شاد می کنه ، برای من شادی آور نیست . حتی گاهی وقتی مشغول آرایش کردن هستم با تعجب به آینه خیره می شم و خودم رو نمی شناسم .
    همه ی اینا در شرایطی که من دختر موفق و نسبتا زیبایی هستم و خانواده و همسر خیلی خوبی هم دارم .
    ولی این چیزی نیست که من می خوام . هیچ چیز منو آروم نمی کنم . وقتی این حس پوچی به سراغم میاد ، فقط به مرگ و خودکشی فکر می کنم .
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  6. azin_1368 نوشته است: از پاسخگویی ممنونم . ولی گویا نتونستم منظورم رو درست بنویسم . من مشکل غمگین بودن ندارم . به هیچ وجه غمگین نیستم . بی خودی گریه نمی کنم . دنبال تغییری هم نیستم .
    من دست کم کم روزی 5/6 ساعت مطالعه در زمینه ی فلسفه ی غرب یا استوره شناسی دارم . وبلاگ می نویسم . یا نقاشی می کشم .
    من فقط لذت نمی برم . از هیچ چیز لذت نمی برم .
    گاهی پیش می آید که در جمع دوستانم می گم و می خندم و در اوج شادی در خودم یه احساس گنگ پوچی می کنم . از خودم می پرسم من اینجا چی کار می کنم ؟ در این جمع چی کار می کنم ؟ هیچ کدوم از کارهایی که دیگران و هم سن و سال هام رو شاد می کنه ، برای من شادی آور نیست . حتی گاهی وقتی مشغول آرایش کردن هستم با تعجب به آینه خیره می شم و خودم رو نمی شناسم .
    همه ی اینا در شرایطی که من دختر موفق و نسبتا زیبایی هستم و خانواده و همسر خیلی خوبی هم دارم .
    ولی این چیزی نیست که من می خوام . هیچ چیز منو آروم نمی کنم . وقتی این حس پوچی به سراغم میاد ، فقط به مرگ و خودکشی فکر می کنم .


    ببین من آدم مذهبی نیستم
    پس اگر حرف از ایمان می زنم ، زودی جبهه نگیر
    ایمان فقط به دین نیست ، که ایمان به همون دین هم خیلی خوبه
    اینکه می گی از مرگ نمی ترسم و به زندگی بعد از مرگم اعتقادی ندارم
    به من می گه
    تو ایمانت رو از دست دادی
    نه نسبت به خدا و پیغمبر
    ایمان به زندگی و به خودت رو از دست دادی ، ایمان به هدفی که یکروزی یکجایی گمش کردی

    گریه نمی کنی ، اما نمی دونی برای چی باید بخندی ؟
    بظاهر افسرده نیستی اما نمی دونی برای چی باید شاد و سرزنده بود ؟
    دست روی دست نمی گذاری اما نمی دونی برای چی باید درس بخونی و پیشرفت کنی و ... ؟

    بذار سرت رو بخورم ، اینجوری شاید امشبو لااقل خودکشی نکردی

    یک فیلم تخیلی شبکه 4 یکبار پخش کرد به اسم " مه " اگر اشتباه نکنم
    توی این فیلم یک عده در یک مه گرفتار شده بودند ، مه ی که در اون حشرات غول پیکری می آمدند و آدمها رو می خوردند
    بلاخره همه اهالی دهکده در یک سوپر مارکت جمع شدند تا چاره ای بیندیشن
    اکثریت گرد یک پیرزن خرافاتی جمع شدند که مدعی بود باید برای خلاص شدن از شر مه و حشرات ، قربانی کرد و ...
    یک گروه 4-5 نفره اما منطقی بودند و تصمیم گرفتند با ماشین از مه فرار کنند
    اون عده خرافاتی توی سوپرمارکت موندن و اون 4-5 نفر هم سوار ماشین شدند و حرکت کردند
    تا جایی که بنزین ماشین تموم شد و مه هنوز ادامه داشت
    مرد قهرمان داستان گفت کارمون تمومه ( اطرافشون پر بود از حشرات )
    هفتیر رو برداشت و گفت خودمون رو می کشیم ( البته اگر 5 نفر بودند ، 4 تا گلوله بیشتر نداشتند )
    مرد قهرمان لطف کرد و گفت من همه رو می کشم ( از جمله پسر خودشون ) و خودم می مونم و طعمه حشرات می شم
    و همین کارم کرد
    و وقتی خودش بعد از حملات هیستریک ناشی از کشتن دوستان و عزیزانش از ماشین بیرون اومد به ناگاه دید که ارتش به کمکشون اومده و تانک و توپ از راه رسید و حشرات رو از بین بردند و ...
    خب حالا احتمالا می خوای بگی که چی ؟
    بذار بگم دیگه ، نمیذاری که
    نکته کلیدی ماجرا این بود که در صحنه پایانی ، کامیون ارتش نشون داده شد که داشتن خانواده ها رو از صحنه خارج می کرد و کلیه افراد داخل اون سوپرمارکت پشت ماشین نشسته بودند که برگردند عقب !!!

    می دونی فیلم چی می خواست بگه ؟
    می خواست بگه
    بعضی وقتا ، توی بعضی مشکلات
    این عقل و منطق ( فرار از مه ) نیست که به کمک ما میاد ، گاهی ایمان ( حتی در شکل خرافه ) می تونه ما رو زنده نگه داره
    اون آدمهای سوپرمارکت ایمان داشتند که راه نجاتی دارند ( درست یا غلط )
    اما اون چند آدم منطقی ، خیلی ریاضی وار به قضیه نگاه می کردند
    ما محدودیت آب و غذا داریم / مه ادامه داره / بزودی می میریم / پس باید تلاش کنیم در بریم / بنزین تموم شد / ما می میریم / وقتی آخرش مرگه پس بهتره خودکشی کنیم تا خوراک حشرات بشیم / و ...

    می بینی ؟ روی کاغذ این گروه دومی خیلی منطقی بودند
    اما منطق همیشه بکار نمیاد دوست من
    تو ایمانت رو به زندگی و خودت از دست دادی
    به آخر راه نگاه می کنی و می گی خب آخرش که چی ؟ من درس بخونم که چی ؟ بچه دار بشم که چی ؟
    فلسفه و هدف زندگی رو فراموش کردی
    و این یک نوع افسردگی هست عزیزم
    فکر نکنم افسردگی فقط به گریه زاری و بریدن از جامعه محدود میشه

    به خودت خیلی لطف می کنی
    اگر هرچه زودتر به مشاور مراجعه کنی
    در مورد روانشناس و مشاور و حتی روانپزشک جبهه نگیر دوست من
    اگر آرومت می کنه من خودمم گاهی ازشون کمک گرفتم و می گیرم
    همه مشکلات روجی رو ما خودمون به تنهایی نمی تونیم رفع کنیم

    و داخل پرانتز بگم
    گاهی دلیل این بی انگیزگی فقط خود ما نیستیم
    گاهی عدم رضایت از یک انتخاب ( شغل ، همسر و ... ) و خیلی مشکلات دیگه پیرامون ما
    می تونه باعث بشه نگاه خوشبینانه ای نسبت به زندگی نداشته باشیم
    عشق به زندگی رو در خودت تقویت کن
    به خودت و زندگی ایمان داشته باش
    و از اینکه هستی و نفس می کشی لذت ببر


    این متنم جون هرکی دوست داری دوبار بخون که خوب ازش استفاده شده باشه ! خداییش انگشتم درد گرفت بس که تایپ کردم  ( خب حرفتون بزن ، فیلم تعریف کردنت چی بود دیگه !   )
     
    تشکر شده توسط : 7 کاربر
  7. حرف حساب جواب نداره . باید به روان‌کاو مراجعه کنم . البته یه چیزی ، درسته که من به ماوراء یا زندگی ایمان ندارم ولی به خودم ایمان دارم . اصلا خودم تنها چیزیه که بهش ایمان دارم .  از وقتی یادمه در مورد ادیان مختلف خوندم . در مورد استوره ها مطالعه کردم . فلسفه خوندم .

    بعد یه دفعه ای دیدم بشر توی یه منجلاب بزرگ افتاده و دست و پا می زنه بدونه این‌که خودش خبر داشته باشه . فهمیدم بشر اگه بخواد موفق باشه ، باید خودش باشه و خودش . من هم موفق شدم . ولی در خودم شکستم چون تنها موندم . چون کسی هم رای من نبود . من حرف کسی رو نفهمیدم و کسی حرف منو .

    به هر حال فکر می کنم باید به روان‌کاو یا روان‌پزشک مراجعه کنم .

    ممنون.
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  8. azin_1368 نوشته است:
    حرف حساب جواب نداره . باید به روان‌کاو مراجعه کنم . البته یه چیزی ، درسته که من به ماوراء یا زندگی ایمان ندارم ولی به خودم ایمان دارم . اصلا خودم تنها چیزیه که بهش ایمان دارم .  از وقتی یادمه در مورد ادیان مختلف خوندم . در مورد استوره ها مطالعه کردم . فلسفه خوندم .

    بعد یه دفعه ای دیدم بشر توی یه منجلاب بزرگ افتاده و دست و پا می زنه بدونه این‌که خودش خبر داشته باشه . فهمیدم بشر اگه بخواد موفق باشه ، باید خودش باشه و خودش . من هم موفق شدم . ولی در خودم شکستم چون تنها موندم . چون کسی هم رای من نبود . من حرف کسی رو نفهمیدم و کسی حرف منو .

    به هر حال فکر می کنم باید به روان‌کاو یا روان‌پزشک مراجعه کنم .

    ممنون.



    بقول فیلمهای جاسوس بازی دهه 80 " بیشتر از این کنجکاوی نکن ، دلم نمی خواد بلایی سرت بیاد ! "
    واقعا هم گاهی زیاد دونستن دردسر ساز میشه
    بلانسبتت صادق هدایت هم وقتی حس کرد همه چیز رو می دونه دیگه هیچ انگیزه ای برای ادامه دادن نداشت و ...
    کمی مطالعاتت رو ببر سمت منابعی که عشق و ایمان به زندگی رو تقویت می کنن
    اینکه بشر توی منجلاب بزرگی افتاده که ... نگاه بدبینانیه ایست به زندگی
    زندگی با تمام بدی ها ، جنگ ها ، کشت و کشتار ها و ... بازهم زیباست و زیبایی های خودشو داره
    صدای گریه هر نوزادی که از شکم مادرش بیرون میاد ، یک داستان جدید رو روایت می کنه با کلی عشق و پاکی و سرزندگی
    دیگه این دست من و شماست که بخوایم شریک اون منجلاب عمومی بشیم ؟ یا نه ، توی زندگی خودمون یک باغچه سبز کوچک درست کنیم ...

    روانکاو و اینا رو هم که دیگه خودت تصمیم گرفتی  و این خیلی خوبه
    موفق باشی
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  9. سلام
    راستش آدم وقتي موردي پيش مياد كه توي اين سايت ميخواد اشاره اي به دين و مذهب بكنه حس ميكنه دارن چپ چپ نگاهش ميكنن. البته نه اينكه صراحتاً صحبت دراين مقوله ممنوع شده باشه ولي ... بگذريم اينها حاشيه است. من يه كمي جسارت بخرج ميدم و مينويسم.
            من فكر ميكنم بي ايماني شما (البته قضاوت من نيست- طبق گفته خودتون) علت و مسبب اين مشكلاتيه كه داريد.
    ايمان به خدا و زندگي پس از اين دنيا (جدا ازاين كه دين، مذهب و ايدوئولوژي باشه)‌ نقش بسيار سازنده و مفيدي در زندگي اين جهاني ما داره.
    احساس پوچي - نااميدي - شادنبودن ... دقيقاً نتيجه اين طرز تفكر هست كه قبل و بعد از اين چند سال زندگي دنيايي ما خبري نبوده و نخواهد بود. پس چرا زندگي كنيم؟ بخنديم كه چي ؟ كمك كنيم كه چي ؟ درس خوندم كه چي ؟ چهار روز بيشتر زندگي كنم كه چي ؟ خوبي كنم كه چي ؟ .... ولي اون ايمان براي همه اين سوالات جواب داره و اون جايي كه كم مياريم كمكمون ميكنه وقتي ميخوايم نااميد بشيم و ببريم دستمونو ميگيره.  
    با ايمان يك لحظه بيشتر زندگي كردن هم ارزش و معنا پيدا ميكنه و يا زندگي رو چه وقت فداي چه چيزي كردن .
        محض اطلاعتون من يه آدم نسبتاً مذهبي هستم . در يه خانواده معمولي زندگي كردم. از كودكي (تا هنوز...)‌ مشكلات توانفرساي زيادي داشتم. الانم نسبتاً زندگي خوبي دارم. بقدر همتم هم پيشرفت كردم (نه بقدر توانايي هام چون همتم كمتر از تواناييهام بود.) و در تيره ترين روزهاي زندگيم هم هرگز به خودكشي فكر نكردم. چون همون ايمان دست و پا شكسته ام بهم اميد و نيرو ميداد. ميدونستم كه با وجود خدا تنها و بي پناه نيستم.ميدونستم حامي دارم. ميدونستم كه براي آفريدگارم (‌كه مهربون ترين، قوي ترين ، عادل ترين ، داناترين.... هست) يه موجود با ارزش و مورد محبت او هستم. ميدونستم كه هر كاري كه انجام بدم خير يا شر ، پاداش و جزا داره . و ميدونستم كه هر كاري رو چرا انجام ميدم يا نميدم ..... و خيلي چيزاي ديگه.
    در اين صورت آدم از كار كردن ، درس خوندن ، ...... حتي از يه ليوان آب خوردن هم لذت ميبره و دليلي براي احساس پوچي و سردرگمي و فكر به نابودي خود باقي نميمونه. به هر سو كه نگاه كني خدا رو ميبيني.
    كاش مثل روانكاو و روانپزشك، مشاور ديني زبده هم زياد بود و مراجعه به اونها هم معمول بود .
    پرحرفي كردم . شايد مخالف نظر خيلي ها هم حرف زدم. ولي گاهي شنيدن حرف هاي مخالف هم خالي از لطف نيست.
    خودم برات دعا ميكنم (:
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  10. خانم nava ، دوست عزیز
    کسی اینجا با مذهب مشکلی ندارد
    و اصولا اگر بحث پیرامون مسائل مذهبی در این سایت جایز نیست ، دلیل اصلیش حفظ شان و منزلت مسائل دینی و مذهبی هست .
    این سایت یک سایت پزشکیست و تمام جریاناتش زیر نظر یک پزشک انجام می شود . از این جهت ما برای اظهار نظرهایمان یک رفرنسی به اسم دکتر صادقی داریم
    اما اگر بحث پیرامون مسائل مذهبی آزاد شود ، آنگاه
    هرکس بنا به سطح درک و فرهنگش ، قرائت خود را از دین و مذهب به میان می آورد بدون اینکه ما اینجا مجتهدی داشته باشیم که به این مباحث نظارت داشته باشد

    پس ضمن احترام به مسائل دینی و مذهبی
    اینجا سعی می شود مسائل فقط از دید علمی و پزشکی مورد بررسی قرار بگیرد
    این بدان معنی نیست که دین با علم در تضاد هست ، بلکه چون ما مجتهد نیستیم و به ریزه کاری های مسائل دینی اشراف نداریم پس در این موارد اظهار نظر هم نمی کنیم

    ممنون میشم شما هم رعایت کنید
    سپاس
     
    این پست توسط دکتر رهام صادقی (مدیریت سایت) تایید شده است
    تشکر شده توسط : ROHAM و 2 کاربر ديگر
  11. آقا سامي - آقاي دكتر
    با سلام
                 قبل از هر چيز بايد بگم (احياناً اگر چنين برداشتي شده باشه)‌منظور من به هيچ وجه زير سوال بردن سايت يا اعضاء‌محترم اون نبوده كه نيازبه چنين دفاعيه محكمي داشته باشه. صد البته كه اين يه سايت پزشكيه و در اون مسائل و مباحث و سوالات پزشكي مطرح ميشه و انتظاري جز اين هم از اون نميره .
       اما از طرفي موضوعات سلامت و بيماري بخصوص هنگاميكه حوزه اون روح و روان آدمي است ارتباط تنگاتنگ و غير قابل انكار با ديدگاه انسان نسبت به زندگي (بعبارتي دين )داره .
    بله ، براي بيماريهاي جسمي و روحي نظير سرماخوردگي و افسردگي (كه منشاء جسمي هم داره) ميشه دارو تجويز كرد ولي وقتي كسي از احساس پوچي و لذت نبردن از هيچ چيز در زندگي حرف ميزنه بدون اينكه زمينه ها و علل و يا تظاهرات افسردگي داشته باشه ميشه به همون نتيجه اي رسيد كه شما هم بيان كرديد :
                                   " فلسفه و هدف زندگي رو فراموش كردي " .
       خوب دين هم همون فلسفه و هدف زندگي رو بيان ميكنه (بعلاوه يكسري بايد و نبايدها كه براي رسيدن به همون هدف هست و از بحث من خارجه). حالا چرا روي لفظ و كلمه دين حساسيت بخرج بديم؟
       البته كسي اينجا ميزگرد مذهبي برگزار نميكنه چون دامنه و موضوع فعاليت سايت مشخصه ولي مواردي هم هست كه هرچقدر بخوايم و اصرار داشته باشيم اونها رو وراي معنويات و بينش ديني يا غيرديني ببينيم كار بيهوده ايه.
       به هر حال من مثل ساير كاربران سعي ميكنم و خودمو موظف ميدونم كه در محدوده سايت ، باصطلاح خطوط قرمز اونو رعايت كنم .
       يه چيزي هم هست كه اگه نگم تو دلم ميمونه و اون اينكه خوبه همونطور كه اشاره به دين و مذهب توي سايت تابوست ،‌ اظهار و تظاهر ضد اون هم (هرچند درحاشيه و ضمني) آزاد نباشه ، اينجوري عادلانه تره.
    اگر جناب دكتر يا آقا سامي باز پاسخي داشته باشن با كمال احترام فقط شنونده خواهم بود چون بيش از اين جنبه مجادله پيدا ميكنه.

    منم سپاس (:
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  12. nava نوشته است: آقا سامي - آقاي دكتر
    با سلام
                 قبل از هر چيز بايد بگم (احياناً اگر چنين برداشتي شده باشه)‌منظور من به هيچ وجه زير سوال بردن سايت يا اعضاء‌محترم اون نبوده كه نيازبه چنين دفاعيه محكمي داشته باشه. صد البته كه اين يه سايت پزشكيه و در اون مسائل و مباحث و سوالات پزشكي مطرح ميشه و انتظاري جز اين هم از اون نميره .
       اما از طرفي موضوعات سلامت و بيماري بخصوص هنگاميكه حوزه اون روح و روان آدمي است ارتباط تنگاتنگ و غير قابل انكار با ديدگاه انسان نسبت به زندگي (بعبارتي دين )داره .
    بله ، براي بيماريهاي جسمي و روحي نظير سرماخوردگي و افسردگي (كه منشاء جسمي هم داره) ميشه دارو تجويز كرد ولي وقتي كسي از احساس پوچي و لذت نبردن از هيچ چيز در زندگي حرف ميزنه بدون اينكه زمينه ها و علل و يا تظاهرات افسردگي داشته باشه ميشه به همون نتيجه اي رسيد كه شما هم بيان كرديد :
                                   " فلسفه و هدف زندگي رو فراموش كردي " .
       خوب دين هم همون فلسفه و هدف زندگي رو بيان ميكنه (بعلاوه يكسري بايد و نبايدها كه براي رسيدن به همون هدف هست و از بحث من خارجه). حالا چرا روي لفظ و كلمه دين حساسيت بخرج بديم؟
       البته كسي اينجا ميزگرد مذهبي برگزار نميكنه چون دامنه و موضوع فعاليت سايت مشخصه ولي مواردي هم هست كه هرچقدر بخوايم و اصرار داشته باشيم اونها رو وراي معنويات و بينش ديني يا غيرديني ببينيم كار بيهوده ايه.
       به هر حال من مثل ساير كاربران سعي ميكنم و خودمو موظف ميدونم كه در محدوده سايت ، باصطلاح خطوط قرمز اونو رعايت كنم .
       يه چيزي هم هست كه اگه نگم تو دلم ميمونه و اون اينكه خوبه همونطور كه اشاره به دين و مذهب توي سايت تابوست ،‌ اظهار و تظاهر ضد اون هم (هرچند درحاشيه و ضمني) آزاد نباشه ، اينجوري عادلانه تره.
    اگر جناب دكتر يا آقا سامي باز پاسخي داشته باشن با كمال احترام فقط شنونده خواهم بود چون بيش از اين جنبه مجادله پيدا ميكنه.

    منم سپاس (:


    خانوم نوا
    از نظراتتون ممنونم . ولی یکی از مشکلات من اینه که اطرافم چنین تفکراتی می بینم و به هیچ وجه تاکید می کنم به " هیچ وجه " نمی تونم باهاش هم فکر بشم .
    به هر حال ممنون ولی گمون نمی کنم توصیه هاتون به کارم بیاد .
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  13. سلام رفیق
    ===============================
    یادمه وقتی 12 سالم بود......سر کلاس دبیر دینی رو به همه کرد و گفت : باید از لذایذ دنیوی دوری کنید........اینها گناه........هر کی دنبال شهوت و لذت و هواهای نفسانی بره....جاش تو جهنمه........
    =============================
    سالها از اون زمان گذشته..........حالا میفهمم راست گفته منتهی یکمیشو.........
    کسی که نفهمه لذت بردن از نعمت و هستی خداوند چیه...........تو جهنم...........تو خود جهنم.........وسط  وسط وسطش......
    ==============================
    سیستم اموزشی کشور ما مدتهاست پوسیده...........فاسد شده...........به ما نمیگن واسه چی به دنیا اومدیم...........به ما راه رو یاد نمیدن...........نشون نمیدن.........
    چشمامونو میبندن........و میگن پر لباسشونو بگیریم و ترسون ترسون........با پای لرزون.......دنبالشون بریم............حس گناه.............حس  نفرت........
    سرکوب...........
    ===========================
    حالا این وسط مسطها......یکم چشمبندو کنار میزنیم تا راه و کنار جاده رو ببینیم.........
    کتابی میخونیم........
    فیلمی میبینیم...........
    ادمهای بدون چشمبندو با تعجب نگاه میکنیم که خندون و شاداب خودشون راه میرن..........
    گیج و ویج..........میمونیم حیرون............
    که اقا........چرا اینی که تو بهم یاد دادی..........تو این کتاب یه جور دیگه گفته.........
    خلاصه احساس خفگی میکنی..........دست و پا میزنی..........تا نجات بدی.........خودتو .......افکارتو.............
    دورو بریات بهت میخندن.........مسخرت میکنن.............که هوی.........یارو.........اگه راهنماتو از دست بدی گم میشی.........میمیری..........
    ولی تو حالا دیدی..........میگی خودم راهمو پیدا میکنم...........ول میکنی............بندها رو پاره میکنی............تو همه چیز رو میبری............غافل از اینکه................
    اونی هم چشم بند نداره.............کتاب راهنما داره.........راهنما داره..........منتهی یه جور دیگه...............اون میدونه میخواد به کجا بره...........چون بهش گفتن.............
    ولی تو..........تو نمیدونی...........واسه همین...........بعد از یک مدتی.............
    جاده برات تکراری میشه........
    خسته میشی
    مرغ پر بسته میشی............گم میشی........
    و میگی: تمومش کن..........بزار بمیرم..........تمومش کن..........
    ===============================
    تا حالا تو دریا بودی..........اقیانوس رو دیدی؟؟؟؟؟؟؟
    میدونی ........تو کشتی..........هر نوع کشتی..........از کاپیتانش بگیر.......تا ملوان و آشپزش..........همه و همه..........میدونن مقصد راه چیه........میدونن کجا میرن.......
    این یه قانون تو دریا...............همه مسافرای کشتی..........همه خدمه.........پرسنل باید بدونن کجا میرن............
    میدونی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چون اگر ندونن دیوونه میشن...........
    چون تا چشم کار میکنه اب اب.........اب اب............اولش قشنگه........ولی تکراری میشه.........انگار تمومی نداره..........
    اگه ندونی کجا میخوای بری..........اخرش چیه...........بیمار میشی........حس میکنی.......باید خودتو پرت کنی تو اب.......
    ==============================
    راهنماتو پیدا کن......
    کتاب راهنماتو عوض کن.........نداری بخر.........
    باهوش تر از این حرفها هستی...........که....................
    میدونم میفهمی.............نشو اون مسافر دریا.........که از سر دیوونگی.......میخواد خودشو پرت کنه تو دریا................
    تو که میدونی.......... پس هر دریا........خشکی هست...........کوچیکه..........ولی هست....
    خدای دلتو پیدا کن.......
    خدای خودتو..........
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  14. من از انتخاب اين عروسك زيبا در تصوير ، سليقه شما روتحسين مي‌كنم البته ببخشيد من تا حالا اين عروسك رو نديده بودم ازش خوشم اومد.
    قبل از هر چيزي آزين خانم  بايد به شما بگم كه من نمي‌خوام براتون موعضه كنم اما خواهش مي‌كنم چيزهايي رو كه ميگم كمي دربارش فكركنيد.
    ببينيد در اول بايد بگم كه هر انساني هر اعتقادي كه داره آزاده و هيجكسي نمي‌تونه حرف‌هاشو به كسي ديگه تحميل كنه در هر حال همشون  قدرت تفكر و انديشه دارند و مي‌تونند بر اساس اون هر تصميمي روبگيرند.

    من اگه اعتقاد شما رو داشتم با مشكلاتي كه دارم  مشكلات مالي وروحي تاحالا هفت تا كفن خشك كرده بودم اما چيزي كه من رو تا حالا نگهداشته اعتقاد با تمام وجودم به خداست و ايمان دارم كه وجود داره حتي بعضي اوقات نشانه هايي رو ديدم كه من رو كامل و كامل تر كرده مثلا شايد شما فكركنيد كه خنده داره اما باور كنيد چند بار روح خودم رو احساس كردم كه ازجسمم فاصله گرفته.
    حتي از كساني كه دچار ايست قلبي شدن و دوباره زنده شدن به وضوح اين رو احساس كردند تلويزيون ايران هم چند بار كه آنها صحبت كردند رو پخش كرد.
    نمي‌خوام سرت رو درد بيارم و به شما بگم كه حتما اين درسته نه ..... چون هر كسي اگه حقيقت رو زير پا نذاره مي‌تونه راه خودش روپيدا كنه.

    نظر من بر اينكه كه تو دنيا اونقدر پر از فريب كاري و ريا شده و دين رو با سياست مخلوط كردن ديگه آدم هيچ چيزي رو باور نداره .
      شما آزين خانوم اينكه ميگيد مطالعه كرديد ولي اگه به تاريخ پيامبران نگاه كرديد باور كنيد كه داستان نبوده بلكه حقيقت داشته باز هم مطالعه كنيد.
    ببخشيد من نمي‌خوام درباره مذهب صحبت كنم و
    با عرض پوزش از آقاي سامي در آخر شما مي‌فهميد كه كاملا علمي دارم صحبت مي‌كنم.
    وقتي  كه تاريخ حضرت صالح رو مي‌بينم كه از دل كوه و از هيچ به اذن خدا شتر به وجودمي‌آورد و يا فرزند مريم كه مدتي بعد از تولد حرف مي‌زنه  يا اعجاز قرآن سفر به ماه و حركت زمين صحبت كرده درحالي كه چند صد سال بعد سر اين موضوع گاليله پاي چوب اعدام رفت و هزاران تاي ديگه  نمي‌تونم بي تفاوت از اين حقايق عبور كنم.

    ولي باشه شما اينهارو قبول نداريد اما گفتيد كه من به خودم باور دارم يعني چيزي رو كه مي‌بينيد رو باور داريد و قبول داريد كه ماست سفيده يا قبول داريد كه گل بو داره من هم چيزي رو ميگم كه كاملا علمي هست و قابل ديدن هست.
    ما يك دانشمندي رو داريم در ژاپن به نام دكتر ايموتو اين دانشمند ما بر روي آب مطالعه كرده و ديده آب به هرچيزي واكنش نشون ميده به چيز‌هاي خوب واكنش زيبا و به چيز بد واكنش زشت واين واكنش كاملا قابل ديدن هست .
    خودتون مي‌تونيد تصميم بگيريد.
    شما مي‌تونيد اسم ايمان يا خودكشي رو به آب بچسپونيد تا واكنش خودش رو به شما بگه.

    من يك پاورپوينت در اين باره دارم مي‌تونيد با فرستادن ايميلتون اون رو به شما بدم.
    در بازار هم سي دي تصويري به نام شهادت آب هست مي‌تونيد ببينيد.

    ببخشيد اينقدر حرف زدم اما در آخر بايد بگم به نظر من خانم آزين شما بايد براي حل مشكلتون در زندگي هدفهايي رو تعيين كنيد. اول از هدف‌هاي كوچكي شروع كنيد كه براي شما هيجان و علاقه براي رسيدن به اون رو داريد و به آينده دور هم به هيچ عنوان فكر نكنيد و فقط از زندگي لذت ببريد.

    اميدوارم اين مطالب به دردتون خورده باشه

    با تشكر از شما


     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  15. من بر خلاف اکثر دوستان فکر نمیکنم نیاز به مراجعه به روانکاو داشته باشید البته مراجعه ضرر ندار
    مشکل شما در واقع مشکل نیست بلکه حالت عادی هست که در زمان نوجوانی و جوانی این حالات برای بعضیها اتفاق میفته اما کاملا متفاوت مثلا ممکن هست جوانی از خواب بیدار بشه و اسم خودش را به یاد نیاره یا یکی دیگه احساس کنه هر چیزی که میبینه در حال لرزش هست یا همه چی را بزرگتر از اون چیزی که هست لمس کنه البته این حالات بسیا متفاوت هستند و حدود ده درصد از جوانان این را تجربه میکنند به این شکل که بعضی مواقع شدت میگیره و بعدش کم میشه من خودم چنین مشکلی داشتم به یکی از روانکاو خوب مراجعه کردم و اینا را به من گفت حالتی که برای من پیش میومد جالب و باور نکردنی بود اما چون دوستانم در این سایت هستند من اون حالت را نمیتونم بگم چون نمیخوام دوستام متوجه بشن سینا2000 کی هست البته این هم اضافه کنم که با بالا رفتن سن آروم آروم از بین میره شاید چند سال دیگه این حالت که توضیح دادید را دیگه تجربه نکنید
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 2
رفتن به صفحه 1   


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.47 ثانیه (99)