کارمندی
به مناسبت چهارم شهریور روز کارمند


"کارمندی" شغل پر رنج و زیانی بیش نیست
اجرت ناچیز آن هم لقمه نانی بیش نیست

پاسخ رنج و تلاش او ز ارباب رجوع
طعنه و نفرین و گَه زخم زبانی بیش نیست

از رئیس و غرغر و بدخُلقی‌اش دیگر مگو
غالباً خودکامه‌ی نامهربانی بیش نیست

چون رسد سی سال کار او به پایان عاقبت
خسته و رنجور و در تن نیمه جانی بیش نیست

گر نمیرد یک دو روزی بعد از آن، با سکته‌ای
با تن بیمار، دیگر ناتوانی بیش نیست

زخم معده دارد و درد مفاصل یا کمر
شاخ بی برگی ز تاراج خزانی بیش نیست

حاصل یک عمر کار او اگر باشد زرنگ
خودرویی اوراق و کوچک آشیانی بیش نیست

شِکوه بس کن محسن از پست و بلند زندگی
رنج و آسایش به دنیا امتحانی بیش نیست

گر به شغلت خدمتی کردی، ثمر بخشیده عمر
وَر نه رنج زندگی بارگرانی بیش نیست

محسن مردانی

http://mardani.blogfa.com/

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۰۶/۱۰ساعت 16:18 توسط محسن

عجب! شما آقای محبوب الهمکاران رو نمی شناسید؟فکر نمی کردم.مگر در بانک کسی هست که ایشان را نشناسد.جناب آقای محبوب الهمکاران آشنا و دوست همه همکاران است.نخود همه آش است و به عبارتی چون آچار فرانسه است که با پس و پیش کردن یک دنده و شل و سفت یک پیچ،بهر مهره ی می خورد.همه جا می رود،در هر کاری وارد است، مشاور محترم همه است،سوراخی نیست که در آنجا سر نکند و دری نیست که به روی او بسته باشد.برای همه پیغام می برد و از همه جا خبر می آورد.در زندگی خصوصی همه کس وارد است!

همیشه پیش دیگران از شما دفاع می کند(خودش اینطور ادعا دارد) و در حضور شما فضایلی در وجود مبارکتان کشف می کند که خودتان از آن خبر ندارید! تقریبا همیشه عقیده دارد و این عقیده را به اصرار به شما هم می قبولاند که روزگار غدار کجمدار نسبت به این در گرانبها که شمایید ستم کرده و حقتان را ادا نکرده است.ابلهان را چون خس دریا با موج حوادث بالا برده و شما را که بی گفتگو اعقل و اصلح کارمندان زمانه اید چون مروارید به اعماق ظلمات رانده است!

از همه کس پیش شما بد می گوید.برای همه دو جین عیب و متلک آماده دارد. شب را با رئیس شام می خورد و روز با معاونش خلوت دارد.از پشت پرده ها با خبر است و همیشه اخبار دست اول دست اوست! در باره انتصابات آینده پیشگوئیها می کند که عقل جن حیران می شود! اسرار و سیاستهای بانکی را از هیئت مدیره بهتر می داند و همه را با شما فاش می گوید!

خلاصه اینکه به تمام معنی محبوب الهمکاران است و همه جا جای خودش را باز نموده و خاطر خواهانش بسیارند.دل همه را ربوده و مرتب تشویقی و ارتقاء و پاداش نصیب خود می نماید.الحق که چنین سرمایه هایی ر ا باید قدر دانست و بر سر گذاشت و دور شعبه همی چرخانید و حلوا حلوا نمود!


+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۰۵ساعت 0:23 توسط محسن

وقتی استخدام  شدم جوان بودم و جویای نام.ندایی آمد :هان ای پسر اینجا همان جایی است که تو شکوفا می شوی و دیری نمی پاید که قله های موفقیت را فتح خواهی کرد .چرا که این تویی که فاکتورهای لازم را داری : استعداد،اعتماد بنفس ، پشتکار،وجدان کاری و ...

ناگاه خود را در میان انباشتی از کار دیدم .از همه طرف می بارید...مشتری ،اسناد،حسابهای نخوانده و حتی استمداد همکاران،و منی که هیچ چیز جلودارم نبود...گویا داسی جادویی بر دست همه امور را درو میکردم و در مقابل چشمان حیرت زده مشتری و شاخهای بر سر سبز شده همکاران ،چون هلی کوپتری گردو خاک کرده و طوفان کار و حمله مغول وار مشتریان  یارای متوقف ساختن من را نداشت!

برق رضایت را از پشت عینک ذره بینی سوار بر دماغ گوشتی رئیس و چشمان بادامیش می دیدم.تعریف و تمجیدش و بعضا هندوانه های به شرط چاقویی که زیر بغلم می گذاشت موجب رفع خستگی میشد.

همواره چندین لنگ رنگارنگ ،متعلق به همدوره های حیرانم که در مقابل توانائیهای من توان رقابت نداشتند کنار میزم آویزان بود.

حتم داشتم که باید منتظر یک پرش خفن باشم و ازاین بابت رضایت خاطر داشتم . شبها از فرط خستگی بین صرف شام به حالت کما می رفتم ...

اما سالها بدین منوال گذشت و گذشت و ناگه بانگ برآمد که چی فکر میکردیم و چی شد...!!!!!!!!

پیش بینیها بالعکس درآمد و اینبار من بودم که با شاخی بر سر نظاره گر پیشرفت و جهشهای بلند لنگ آویزانان و خنگولان بودم و همواره گیج می زدم... !!!!؟؟؟

یعنی چه؟ چرا بدین سان همه چیز وارونه از آب در آمد؟!!!

 شبی در رویا دیدم  شتابان به نزد استادی فرزانه رفته و شرح حال خویش را باز گو نمودم.آن حکیم چون ماجرایم بشنید؟عصای خود را تا سقف آسمان بالا برد و همی محکم بر سرم بکوبید و گفت : خاک بر سر خنگت ! برخیز چشم بگشا...مگر اینجا ژاپن است یا سمر قند و بخارا؟!!چگونه با این ساده لوحی خود را از نژاد اصیل آریایی می دانی؟!هنر نزد ایرانیان است و بس و تو از ان بی بهره ای؟ بچه مثبت ، بچه ننه؟!!

سراسیمه و نالان گفتم یا استاد ، من مریدم و تو مراد،بیش از این شماتتم منمای و مرا پندی ده تا منبعد ره توشه راه ناهموار خویش نمایم و استاد دستی بر سر باد کرده ام کشید و یادداشتی بمن داد که تا خواندم از هوش برفتم و پس از اندی ز خواب پریدم...!!!

روز بعد را با الهام از ان خواب کذایی آغاز کردم .روشهای استاد را مو به مو انجام دادم .زدم به بی خیالی و زیر شیشه میز کارم نوشته ای گذاشتم:دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد...

برنامه ریزی جدید کردم :دیر می رفتم ، زود می امدم ،برای صرف صبحانه ا ساعت ، رفتن به دستشویی 2 ساعت ،مرخصی ساعتی 1 ساعت ،تعجیل در خروج 1 ساعت ، تاخیر در ورود 1 ساعت ،مکالمه تلفنی با دوستان و آشنایان 1 ساعت و نهایتا 1 ساعت هم برای خالی نبودن عریضه و کسب روزی حلال  به انجام وظایف بانکی ام تخصیص دادم .چون بداخلاق و پرخاشگر شده بودم کسی به دست و پام نمی پیچید و بگونه ای بامن سازش می کردند(ها ها ها... )

در عوض فعالیتهای فوق برنامه داشتم :شرکت در مراسمات دیدار با روسا مثل ایام عید و غیره و انجم دست بوسی اساسی ، پاچه خواری چندش آور و پیشرفته ،توزیع چای در مراسمات شخصی روسا،انجام امور پادویی روسا در هر فرصت ممکن ،کشیدن زیب دهان و خودداری از هرگونه انتقاد ، با خنده رئیس خندیدم و با گریه اش گریستم .یه مدت هم زدم به جاسوسی و تفرقه افکنی ،از به جان هم انداختن روسا و معاونین خود را عزیز کرده طرفین یافتم ...

سر انجام پس از سالها فراز و نشیب اینبار طی یک دوره کوتاه مدت ، شدم نور چشم روسا و خار چشم همکاران.به گونه ای که تنها رفیقم رئیسم بود و همواره در گوشم آن ترانه معروف را زمزمه می کرد:حبیبی یا نورالعین ...و من نیز چشمانم را برایش خمار می کنم...

مشاهده فرمودید که طی کردن پله های ترقی چندان هم سخت نیست اما تی کشیدن آن انصافا کار دشواری است!!!

الاشاره : جهت تنویر افکار عمومی: انصافا اوضاع به این بدی هم نیست . یه خورده پیاز داغش رو زیاد کردیم که فاز بده.


+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۰۸/۱۴ساعت 16:44 توسط محسن

-من و  رئیسم چون لیلی و مجنون برای هم غش می کنیم!

-من در حال کچل شدن نیستم و طاسی سرم صرفا خطای چشم است !

- چقدر این مشتریان جلوی باجه من صبورند و مرتب به من لبخند می زنند و من نیز برای انها نیش می گشایم.

- لبان غنچه و صدای دلپذیر نوچ نوچ مشتریان همواره چون نغمه بلبلان بهاری گوشم را می نوازد و روحم را صیقل می دهد، گویا خود را در میان باغ گیلاس می بینم !

-آخ که خوراکم سر و کله زدن با سالمندان غر غرو و پر توقع است !

- چقدر از فرهنگیان عزیز خرسندم و هر بار که موعد پرداخت حقوق انها می رسد اصلا تبخال نمی زنم!

- چرا باید راس ساعت به خانه بروم ؟باید حداقل 2 ساعت دیگر با شکم گشنه چون گلادیاتوری سخت کوش کار کنم بلکه حقوقم حلال باشد!

-به خود می بالم که شغل شریف بانکداری در یک نظر سنجی غربی از اخر رتبه اول را از حیث ناخوشایند ترین مشاغل کسب نموده!

- کی میدونه که شمارش اسکناسهای کثیف و چرک چقدر حال می دهد؟!

-اینقدر لوطی هستم که از کسری صندوق واهمه ای نداشته باشم !

- حقوق درویشی و عارفانه من مایه مباهات است و همان برگ سبز را نیز  طی قبوض آب و برق به خزانه دولت باز می گردانم تا دوباره ماههای بعد این خاله بازی ادامه یابد!

- سرم می خارد برای کار در روزهای تعطیل و خدمت به ملت خونگرم و قدر شناسمان !

-می دانم روسای تیز بین و کارمند شناس قدر مرا می دانند و بزودی جهش بزرگی خواهم کرد!

- یقین دارم که زیراب زنی همکاران از روی مهر و دوستی است . به قول شاعر : اگر با دیگران بودش میلی ، چرا ظرف مرا بشکست لیلی !

- اعصابم که اعصاب نیست ،شبکه ای پولادین که هرچه از مشتریان ناسزا می شنود، هرچه تازه به دوران رسیده می بیند ، و هرچه از رئیس، سخنان غیر منطقی می شنود ،آبدیده تر و محکم تر می شود!

- فقط نگرانم که مبادا هنگام  نائل امدن به افتخار باز نشستگی تنها به درد پرس بخورم !!!




+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۰۶/۰۵ساعت 12:15 توسط محسن

در این متن ترجمه شده واقعیتی تلخ در قالب بیان یک شوخی اداری به تصویر کشیده شده است که در ان مدیریت منابع انسانی کارمند را از درخواست خود منصرف می کند !!!
یک مرد پس از ۲ سال خدمت پی برد که ترفیع نمی گیرد،انتقال نمی یابد ، حقوقش افزایش نمی یابد،تشویق نمی شود. بنابراین او تصمیم گرفت که پیش مدیریت منابع انسانی برود.
مدیر با لبخند او را دعوت به نشستن و شنیدن یک نصیحت کرد :
" از تو به خاطر ۱ یا ۲ روز کاری که تو واقعاً انجام می دهی، تقدیر نمی شود "
مرد از شنیدن آن جمله شگفت زده شد اما مدیر شروع به توضیح نمود.
مدیر : یک سال چند روز دارد ؟
مرد: ۳۶۵ روز ، بعضی مواقع ۳۶۶
مدیر : یک روز چند ساعت است؟
مرد:۲۴ ساعت
مدیر: تو چند ساعت در روز کار می کنی؟
مرد:از ۱۰صبح تا ۶ بعدازظهر .۸ ساعت در روز
مدیر: بنابراین تو چند ساعت از روز را کار می کنی؟
مرد:او که کمی حسابگر بود . گفت . ۳/۱
مدیر: خوبت باشه !! ۳/۱ از ۳۶۶ چند روز می شود؟
مرد: ۱۲۲ روز ( ۳/۱ ۳۶۶ = ۱۲۲ )
مدیر: آیا تو تعطیلات آخر هفته را کار می کنی؟
مرد: نه آقا
مدیر:در یک سال چند روز تعطیلات آخر هفته وجود دارد؟
۵۲ روز شنبه و ۵۲ روز یکشنبه ، برابر با ۱۰۴ روز
مدیر : متشکرم. اگر تو ۱۰۴ روز را از ۱۲۲ روز کم کنی ، چند روز باقی می ماند؟
مرد:۱۸ روز
مدیر: من به تو اجازه می دهم که در تا ۲ هفته در سال از مرخصی استعلاجی استفاده کنی .حال اگر ۱۴ روز از ۱۸ روز کم کنی ، چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۴ روز
مدیر:آیا تو در روز جمهوری( یکی از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی ؟
مرد : نه آقا
مدیر : آیا تو در روز استقلال (یکی دیگر از تعطیلات رسمی می باشد) کار می کنی ؟
مرد : نه آقا
مدیر : بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۲ روز آقا
مدیر: آیا تو در روز اول سال به سر کار می روی؟
مرد:نه آقا
مدیر :بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد: ۱روز آقا
مدیر : آیا تو در روز کریسمس کار می کنی؟
مرد:نه آقا
مدیر :بنابراین چند روز باقی می ماند؟
مرد:هیچی آقا
مدیر : پس تو چه ادعایی داری ؟
مرد: !!!


نتیجه اخلاقی : هرگز از مدیریت منابع انسانی کمک نخواهید.

منبع:http://peyk.iribu.ir/magazine/100.html

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۰۵/۲۹ساعت 11:56 توسط محسن

بر اساس خاطرات برجعلی پشتکوهی :

22 ساله بودم و دوسالی بود که از سربازی برگشته بودم .روستای ما میان چند کوه بلند احاطه شده بود.دیگه از بیل زدن و پشکل جمع کردن خسته شده بودم.اخ که چقدر دلم می خواست برم شهر و با شلوار جین و پیراهن گل گلی زرد خیابونا رو وجب کنم و هی بستنی و ساندویچ ماکارونی بخورم.ولی پدرم ول کن نبود و هی ازم کار می کشید، تا اینکه یه روز وقتی رفته بودم شهرستان مجاور چک فروش محصول چغندر امسال رو از بانک نقد کنم ، یهو چشمم افتاد به آگهی استخدام نیروی خدماتی در بانک.شرایطش اسان بود و سخت ترینش مدرک سیکل بود که من این یکی رو داشتم .با خود گفتم بشتاب که شانس در خونه ات رو زده.خداحافظ بیل و کلنگ ،خداحافظ چنگگ و فرغون ،خداحافظ بیابون...

از خوشحالی سر از پا نمی شناختم.سریع رفتم دنبال مقدمات و بالاخره استخدام بانک شدم .

سال اول فقط می گفتم چشم قربان!راضی بودم .فقط چای می دادم و نظافت می کردم.از نظر مزایا هرچی کارمندا می گرفتن منم کم و بیش می گرفتم .کم کم فهمیدم روسا و کله گنده ها از خودمونن و اکثرا روستا زاده هستند، پس زبانم کم کم دراز و درازتر می شد.با گذشت زمان دریافتم راه ترقی و پیشرفت بازه و فقط باید در ان قدم گذاشت .فقط می خواستم خودمو از هر راهی بالا بکشم و برام مهم نبود از چه راهی اینکار رو بکنم .

سال پنجم خدمت شنیدم بانک بدلایل مختلفی از جمله صرفه جویی در هزینه های پرداخت حقوق و دستمزد ،تمایلی به به استخدام افراد تحصیلکرده ندارد و بالعکس خوراکش امثال ماها هستیم ، پس بار دیگر بر خود نهیب زدم که برجعلی برخیز و بشنو بانگ چاووش...

رفتم و مدرسه شبانه  ثبت نام کردم و به هزار زحمت و آشنا بازی و زیرمیزی موفق به اخذ دیپلم در رشته کاملا نا مرتبط سیم پیچی شدم و سریعا اون رو به همراه در خواست تغییر شغل به کارمندی تحویل کار کزینی دادم.بعد هم یه آزمون فرمالیته و شدم کارمند...نشستم کنار دیپلمه ها و لیسانسه ها و کلاسم کلی بالاتر رفت .

حالا دیگه هیچ چیز نمی تونست جلوی جاه طلبی و عطش قدرت را در من بگیرد...رموز پیشرفت را می دانستم : زیر اب میزدم ، پاچه خواری می کردم ،خوش خدمتی ،تغییر قیافه به نرخ روز و ...

می دونستم که خیلی از همکارام حالشون از من بهم می خوره و از کارام چندششون میشه ولی اصلا خیالی نبود ،پوستم کلفت تر از این حرفها بود.

خلاصش اینه که الان می بینید بر مسند ریاست تکیه زدیم و حال می کنیم و هم اکنون چون دسته بیلی بی خاصیت اینجا نشسته ام و در حالیکه هیچگونه تسلطی بر امور ندارم بالاترین حقوق را می گیرم چون اساسا نیازی به تسلط کاری نیست وقتی  هستند همیشه کارکنان خودکار و بارکشی که اتوماتیک و غیر مستقیم شعبه را اداره می کنند و رویای واهی ترقی در سر می پرورانند، ولی زهی خیال باطل ...قاه قاه قاه قاه ...

توصیه ام به همه جوونای جویای نام در بانک اینه که نا امید نشن و به تلاش خودشون ادامه بدن...وجدان و استعداد و صداقت و تلاش و غیره رو ولش...که موجب اتلاف زمان است . بجوید پاچه ها را که این پاچه ها کرامات غریبی دارد و آینده شما را تضمین می کند.

راستش فقط من نیستم که راه موفقیت را یافتم.بسیاری از شعب ما را اگر سری بزنید ،می تونید سایر هم ولایتی های موفق من رو ببینید و از تجارب ذی قیمت اونا هم بهره مند شوید.

پی نوشت1: هرگونه تشابه اسمی تصادفی است.

پی نوشت 2:این نوشته صرفا یک مزاح با همکاران بوده و شامل همه روسای محترم شعب نمی شود.


+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۴/۱۹ساعت 12:45 توسط محسن

از زمانی که شعار شایسته سالاری  در بانکها رونق گرفت ، و سر و صدا راه افتاد که چنین و چنان می کنیم و بدنبال شایسته های واقعی می گردیم و سابقه دیگر ملاک نیست و فقط کارایی  افرادمهم است و بس(و از این قبیل خالی بندیها)، طبق معمول شاهد هستیم تنها گروهی که هرگز در کانون توجه قرار نگرفتند همین شایسته های فلک زده هستند.در عوض گزینه های دیگری چون دستمال بدستان و مدیحه سرایان و فامیل زادگان و نوچه گان ،همواره شانس برخورداری از مرحمت روسا را داشته و دارند.

در این بازار شیرتوشیر اما به نظر می رسد کارمندان کم مو (یا همون کچل )که در همه اقشار کارکنان اعم از پر کار و کم کار و دستمالی و لنگی و مخلص و نا مخلص بوفور دیده می شوند،بواسطه نیروئی شگرف! اندک اندک جذب مدیران شده و جایی برای خود باز میکنند و سر مودارها بی کلاه می ماند!

حالا دلیلش چیه کسی بدرستی نمی داند!

به قول دوستی شاید چون مدیران معمولا خود کچلند،کچلان را دوست تر میدارند!

 رندی به طعنه  می گفت سر آدمیزاد یا جای عقل است یا جای مو! پس کچلان را زیرکتر می دانست .

رئیسی معتقد بود صفای سر کچل از صفای دل است !

کچلی می گفت موهایم را در راه رضای بانک و مشتریان از دست داده ام!

شاعری چنین می سرائید:

رئیس باید کچل باشه ،رئیس باید کچل باشه       اخمو و بداخلاق،اخمو و بداخلاق...

روانشناسان نیز معتقدند دل نازکی مدیران و احساس ترحم در قبال کچلان موجب کچل سالاری است!

پیامهای بازرگانی:

                                           مژده                         مژده

                                      برای همیشه موانع پیشرفت را از سر خود باز کنید

                                      کرم موبر کارمندی با عوارض معجزه آسا(مخصوص کله پاچه)



+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۹/۰۳/۱۵ساعت 11:27 توسط محسن

عوامل موثر بر رواج پارتی بازی در انتصابات درون سازمانی:

1- فشار مافیای اداری 

2-فامیل دوستی مدیران و اعتقاد شدید به انجام فریضه الهی صله رحم

3-کمبود ویتامین V (وجدان بیدار)

4-افزایش روز افزون پاچه خواران و سریش مسلکان(مگسان گرد شیرینی ) 

5-مدیران نابینا(که روشندل هم نیستند)،البته نورچشمی ها را چهارچشمی می بینند.

6-ترجیح خود خوری به اعتراض در کارکنان ساعی (البته آنچه جایی نرسد فریاد است...)

7-شیوع بیماری چندش اور سندروم سنگ پای قزوین در گروهی از کارکنان

8-جاه طلبی کارکنان چورمنگ و مبتلا به بیماری فوق

9-نجابت و کم زبانی کارکنان زبده

10-ذی نفوذی کارکنان تاجر و مایه دار

11-نکته مهم:کارکنان خوب و خبره الزاما نمی توانند پاچه خوار و تسلیم باشند!

12-یادمان نرود: هرکی به فکر خویشه...(سازمان و پیشرفت موسسه و ...ولش ،همش شعاره)

13-نبود نظارت منسجم و هدفمند از بیرون  بر انتصابات درون سازمان

14-عادت به پذیرش پارتی بازی و عادی بودن آن

15-مدیر پارتی دار کی تواند منع پارتی بازی کند؟یا کی تواند پارتی بازی نکند؟

16- لعنت به این کارمندی که از کاف تا ی همش ایراده

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۹/۰۲/۲۷ساعت 19:32 توسط محسن


یک منبع ناموثق که مایل نبود نامش فاش شود گفت بدنبال انتشار خبر توقف پرداخت تسهیلات خرید مسکن کارکنان بانکها (از عوامل اصلی تورم بخش مسکن ) جامعه بانکی با امضای توبه نامه ای ضمن ابراز ندامت از دریافت تسهیلات مذکور ، از ملت شریف بویژه فرهنگیان عزیز تقاضای عفو و بخشودگی نمود.متن این توبه نامه به این شرح است :
بسمه تعالی
میازار موری که دانه کش است
هموطنان عزیز:
اکنون که پس از سالها مفت خوری و سو استفاده از امکانات شغلی ، پته خویش را بر آب شناور دیده و متعاقب آن از دریافت تسهیلات خرید مسکن محروم گشته ایم ،انگشت ندامت به دهان خوائیده و از محضر آن ملت بزرگوار طلب عفو و آمرزش داریم.
راستش  خواهر از شما چه پنهان ما کوته فکران و خوش خیالان چنین می پنداشتیم حال که بلانسبت ،چون چهار پایان و استران ؛ تراکتور وار در خدمت خلق اله هستیم و جیکمان در نمی آید و در عین حال بیم رم کردن و گریز کارکنان یحتمل به نظر می رسد، با پرداخت چندر غازی تسهیلات مسکن،افساری محکم بر گردن ایشان انداخته و سی سال مهارشان گردانیم و البته همین غفلت عظمی موجب تکرار این خبط کبیره در طول عمر هشتاد ساله بانکها گردیده که جای بسی شرمساری و خجلت دارد.
حال آمادگی خود را برای هرگونه جریمه و جبران اعلام نموده و حتی حاضریم مساکن مسکینانه خود ، که هم اکنون در رهن بانک می باشد را دو دستی و دو پایی به هووی دیرینه خود ، آموزش و پرورش عزیز که سالها در سنگ اندازی و موش دوانی در دریافتی و مزایای کارکنان سایر ارگانها یدی طولی دارد تقدیم نمائیم .باشد تا نرخ تورم در بخش مسکن با کله رو به افول گذارد.
                      امضا:
جامعه کارکنان تو سری خور و مفلوک بانکی کشور
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۰۱/۲۷ساعت 23:19 توسط محسن

همکاران عزیز:

پر واضح است که امسال نیز چون سنوات گذشته ، ایام پایانی سال را با اعمال شاقه در بانک می گذرانید و هرگز نخواهید فهمید که شب عید و خرید و بازار و ماهی قرمز و ... سیری چند است !

دلبندانم ،باز هم  سالی که گذشت برای خاندان پر افتخار بانکی ،پر فراز و نشیب و پر مشغله و البته سرشار از وعده های قشنگ و تکراری ، همایشها و جلسات پر زرق و برق و مزین به حرفهای قلمبه سلمبه و امید بخش با ژستهای روشنفکرانه ،شعارهای change آمیز(که روی اوباما رو سفید کرده بود و قرار است فامیلی اوباما به سفید برفی تغییر یابد)بود.

و صدالبته رجای واثق داریم تحقق آنها را دیدن ،رویایی بیش نیست جز با داشتن :

ا- عمر نوح                               2- صبر ایوب

که از بد روزگار ما نداریم.

لیکن با پوست کلفت ما طی طریق چه آسان باشد آنگاه که می بینیم در سیستم بانکی :

پاچه خواری وجود ندارد ،تبعیض نژادی عمرا" ، چوپان سالاری نه ، شایسته کوبی هرگز ،مشتری مداری آری ، کارمندسواری حتما" ، کاهل پروری ابدا" ، مافیای اداری رو به زوال ، دریافتی فراتر از انتظار ...

خوب یک کارمند خوب و فهمیده دیگر چه خواهد ؟

پس در این فضای با نشاط وصمیمی و در لحظات تحویل سال با استاد مرحوم دکتر علی شریعتی هم نوا می شویم :

خدایا ! اندیشه و احساس مرا در سطحی پائین میار  که زرنگیهای حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدمهای اندک را متوجه شوم ، چه دوست تر می دارم،بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچکواری گول زن!

سال خوبی داشته باشید - التماس دعا

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۱۲/۲۱ساعت 23:34 توسط محسن

کارمند محترم آیا می دانید چه رنگی هستید؟
انسانها داراي شخصيتهاي مختلف و متفاوتي هستند و در نتيجه هر يک را خصوصيات اخلاقي خاصي احاطه کرده (مانند مهرباني، پرخاشگري، پر تلاش بودن، کم رمق بودن، منفي فکرکردن و يا مثبت فکر کردن و ...) که اگر فردي بخواهد با او ارتباط برقرار نمايد، مي بايد در شناخت آن خصوصيات اهتمام بخرج دهد.

مي توان همرديف با خصوصيات اخلاقي، هر فرد را مجموعه اي از رنگ يا رنگهاي گوناگون با تعابير و تفاسير مختلف دانست که برگرفته از روحيات دروني شخص مي باشد. از آنجا که  شناخت هر فرد براي مجموعه اي که با وي همکاري مي کند از اهميت بالايي برخوردار مي باشد (تناسب شغل با شاغل ) و نيز از آنجا که رنگها ارتباط بسيار نزديکي با شخصيت انسانها دارند و شناخت آن در شيوه صحيح برقراري ارتباط بسيار مهم مي باشد، در اين مقاله به اختصار سعي شده به دو گروه از افراد يعني افراد داراي رنگ آبي و افراد داراي رنگ قرمز که وجودشان در هر سازمان لازم و ملزوم هم هستند توجه شده و خصايل اين دو گروه مورد بررسي قرار گيرند.

بقیه در ادامه مطلب :



ادامه مطلب
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۸/۱۲/۰۹ساعت 22:19 توسط محسن

واژه مافیا هیشه مارو یاد فیلمهای ایتالیائی و اون بازیگر خوش تیپش آلن دلون میندازه ...

قاچاق ، اسلحه ، مواد مخدر و ...

اما ای دل غافل که خودمون هم توی همین اداره و موسسه و بانک و سازمانمون ، در واقع یا قربانی و یا عضو مافیای پنهان اداری هستیم که به مافیای ایتالیا گفته زکی !!!!

مافیای اداری چیست ؟

این نوع مافیا باندی است خودجوش که از گرد هم آمدن تنی چند از کارکنان تن پرور و نادان و متملق و نان به نرخ روز خور و کاملا بی وجدان، بصورت نامحسوس و غیر رسمی پدیدار شده و اعضای آن آنقدر خنگول هستند که حتی خودشان هم نمی دانند اعمال مافیایی دارند!

اما همین جونوران خوش خط و خال ، تاثیر شگرف و محسوسی در تصمیم گیریهای اداری و پرسنلی دارند.مافیای اداری  معمولا عمر کوتاهی دارند و گروههای مختلف جانشین یکدیگر می شوند. مدیریت تحمیلی حاصل همین مافیای اداری است .

اعضاء:

افرادی هستند که در هیچ جای سازمان بدرد نمی خورند و در واقع به هیچ وجه حاضر نیستند کمترین زحمت و رنجشی را به هیکل لش خود متحمل نمایند و تنها برای گرفتن حقوق و مزایا از جا بر می خیزند!

تخصص آنها زیر کار در رفتن و پرکار نشان دادن با ترفندهای مختلف و نیز چاپلوسی و زیر آب زنی است .

اعضای مافیای اداری  چگونه با هم هماهنگ می شوند؟

به هیچ وجه نیاز به هماهنگی رسمی و برنامه ریزی شده ای نیست .وقتی یکی از انها به منصبی رسید، بصورت کاملا غریزی و کمی هم هدفمند و  شاید هم نا خود آگاه ! کارکنان مشابه خود را که جماعتی از نوابغ کم کاری و بی لیاقتی و نا کارآمدی هستند را گرد خویش جمع نموده و مانع از نفوذ خبره ها و کاردانان در اطراف خود می شود زیرا برای از  دست دادن مقام خود همیشه نگران است .

آنچه موجب پیچیدگی بسیار بیشتر مافیای اداری نسبت به مافیای ایتالیا می گردد،عضو پذیری و انجام امور توسط اعضا بصورت کاملا غریزی و ذاتی است .درست مثل کندوی زنبور عسل !!!و نه رئیس گروه می داند رئیس مافیا شده و نه اعضا می دانند که عضوی از مافیا هستند و اساسا نمی دونن مافیا کیلو چنده و همه چیز عادی و طبیعی به نظر می رسد !

مافیای اداری چه مرگشه؟

شاید حب مقام و جاه طلبی اما قدر مسلم بسیاری از اعضای آن از دیدن ترقی و پیشرفت دیگران آتش می گیرند و سنگ اندازی می کنند.

چگونه می توانید به مافیای اداری بپیوندید؟

پیوستن به مافیای اداری بر اساس قانون جذب صورت می گیرد .کافی است چند مورد از کارهای زیر را انجام دهید و بصورت معجزه اسائی خود را از اعضای مافیای اداری بیابید:

بی مسئولیت باشید،بی خیال باشید،دیر بیائید و زود بروید،گند بر کارها زنید،قربون صدقه روسا رویدو خودتان را به انها بچسبانید، خلاصه بود و نبود شما در محل کار فرقی نداشته باشد!

چگونه می توان با مافیای اداری مبارزه کرد ؟

همانگونه که در فیلمهای مافیائی آلن دلون ملاحظه فرموده اید ، نامبرده آخر همه فیلمهاش یا می میرد و یا به جائی نمی رسید،شما هم بهتره خودتون رو خسته نکنید که راه به جائی نخواهید برد.

ترسم نرسی به کعبه ،ای اعرابی ....................این ره که تو میروی به ترکستان است

پس یا اینوری بشید و تا آخر خدمت کف کنید و یا اونوری بشید و حالش رو ببرید!


+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۱۱/۱۶ساعت 13:50 توسط محسن

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۱۱/۰۵ساعت 15:21 توسط محسن

شما هم می توانید به صورت آنلاین و در کمتر از ٣ دقیقه، میزان کارایی مغز خود را ارزیابی کنید.

در این وبسایت چینی می توانید با حرکت ماوس کامپیوتر از اعداد کوچک به بزرگ، حافظه موقت و سرعت واکنش مغز خود را ارزیابی کنید.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۸۸/۱۰/۲۳ساعت 20:17 توسط محسن

در ادامه به توضیح برخی از ابتدایی ترین نکاتی پرداخته می شود که هر کاربر ساده کامپیوتر باید بداند. اگر از کاربران تازه کار کامپیوتر هستید دوستانه توصیه می کنم این مطلب را با دقت بخوانید.



ادامه مطلب
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۸/۱۰/۱۹ساعت 23:22 توسط محسن

در 15 سالگی می دیدم کارمندان بانک را که در ساختمانی خنک و با کلاس مشغول شمارش اسکناس و عیش و نوش هستند و لبخند از لبانشان نمی افتد.

در 20سالگی آرزو کردم ای کاش  من هم استخدام بانک شوم و همی به مردم لبخند بزنم .

در 23 سالگی خود را کارمند بانک یافتم .

در همان سال دانستم چه غلطی کرده ام و اصلا هم لبخندم نمی آید.

و نیز بدانستم که شمارش پول اصلا لذت بخش نیست و جز میکروب چیزی نصیبم نمی شود.

در 24 سالگی 2زاری ام  افتاد که  ساعات کاری بانک می تواند 18 ساعت در یک شبانه روز هم باشد.

در 25 سالگی یقین کردم که من یک تراکتور هستم و بر شانس خود تف انداختم .

در 26سالگی خود را تا خرخره زیر دین و بدهی تسهیلات مسکن بانک یافتم .آنگاه شصتم خبردار شد بدجایی گیر نموده ام.

در 27 سالگی دانستم چشم بعضی ها خصوصا معلمان عزیز دنبال فیش حقوقی بانکیها افتاده است.

در 28سالگی دانستم بر خلاف سایر مشاغل ، سال به سال دریافتی ام کاهش می یابد.

در 29 سالگی دانستم که 39 ساله به نظر می رسم و زهوارم در رفته است .

در 30سالگی دریافتم شایسته سالاری یعنی همان پاچه خوار سالاری.

در 32 سالگی شنیدم عمده مشکلات اقتصادی جهان گردن بانکها افتاده است.

چندی بعد شنیدم تعدادی از همکاران نیز در اثر عذاب وجدان ریق رحمت را سر کشیده اند.

در 36سالگی دانستم دارم کچل می شوم .

در 40سالگی دانستم همانا من یک کله تاس هستم .

در 45 سالگی دریافتم هرچه ارتقای شغلی گرفتم استرس بیشتری نصیبم شده است .

در 48 سالگی دانستم  از بقیه همکاران سالم تر هستم .

در 50سالگی تجربه به من آموخت ،هرگاه شعبه ام را عوض کردم ،مشتریان قدر دان ،از من روی گرداندند.

در 53 سالگی با عینکی کلفت و قوزی در پشت و سنگی در کلیه و اعصابی خرد و چهره ای پکیده ،به افتخار باز نشستگی نائل آمدم.

3 ماه بعد اولین سکته را زدم .

و 6 ماه بعد دومی را نیز.

سپس به کنجی خزیده با چندر غاز حقوق بازنشستگی روزگار گذرانیده و بر زمین و زمان لعنت فرستادم .

هنوز هم کابوس دوران تحویلداری و کسر صندوق و فحاشی مشتریان عزیز و ... را می بینم و تا صبح دندون قروچه می کنم .

تا سکته بعدی بدرود...


+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۰۹/۳۰ساعت 22:8 توسط محسن

جام جم آنلاين: تحقيقات انجام شده در شرکت سيتي اند گيلدز انگليس که در زمينه سنجش توانايي هاي حرفه اي مردم فعاليت مي کند نشان داده است که آرايشگري شادترين شغل دنياست و کساني که در اين زمينه فعاليت مي کنند بيشترين ميزان رضايت را از حرفه خود دارند.

 بيش از پنجاه درصد پرسش شوندگان درآمد خوب، ارتباط دوستانه با مشتريان و توجه کافي روسا را از جمله مهمترين عوامل رضايت از شغل عنوان کرده اند.

مکان هاي بعدي در فهرست شادترين مشاغل دنيا به سرآشپزها، خرده فروشها، معلمان، حسابداران، منشي ها، لوله کش ها،‌ مهندسان، معماران، روزنامه نگاران، مکانيک هاي اتومبيل، کارشناسان اي.تي و پرستاران کودک اختصاص يافته است. کارمندان بانک و کارگران ساختماني در انتهاي فهرست قرار گرفته اند.

حالا می تونید حدس بزنیدکارمندان بانکهای کشورهای  جهان سومی در چه رده وحشتناکی هستند؟

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۰۸/۲۲ساعت 19:21 توسط محسن

آگهی استخدام بانک:

شرایط داوطلبان :

1-داشتن 18سال تمام و کارت پایان خدمت وظیفه عمومی

2-اعصاب فولادی

3-صبر ایوب

4-معده کوهان دار جهت تحمل گرسنگی طولانی حین انجام وظیفه

5-مثانه صبور 4لیتری ضد نشت  با مقاومت بالاو کلیه های ضد سنگ

6-برخورداری از آنزیم هضم سریع فحاشی ارباب رجوع

7-گوشهای عضلانی و قوی جهت تحمل عینک ته استکانی آینده

8- بدن مقاوم در برابر کلیه بیماریها

9- چهاردستان در اولویت می باشند

10-شتاب بالای کاری با گشتاور 1500اسب بخار

11-نیش همیشه باز جهت مشتریان عزیز

12-آشنایی با چگونه زیستن در زیر خط فقر

13-التزام به عبارت همیشه حق با توست مشتری جون

14-چشم پوشی از آسایش و رفاه

اینجانب ........... با کمال پوست کلفتی ضمن مطالعه و قبول شرایط فوق موافقت خود را با داغون کردن آینده ام اعلام میدارم.و حق هرگونه اعتراضی را در آینده از خود سلب می نمایم .

 

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ساعت 19:41 توسط محسن

-چاپلوسی  یونجه لطیفی است برای دراز گوشان دمبه دار.

-دست شکسته ات را در داخل استین پنهان و صدای خنده ات را به گوش همه برسان.

-کامیابی تو ویژگیهایی دارد که حتی دوستان نزدیک تو  را ناراحت می کند.

-می دانی راز شکست چیست ؟ راضی کردن همگان !

-هرگز با کران پچ پچ نکن و به کوران چشمک نزن .

-نه زیاد شیرین باش که قورتت دهند و نه زیا د تلخ باش که قی ات کنند.

-تمام بدبختی ها از زمانی آغاز شد که به این فکر افتادیم که شاید چیزی بهتر نیز وجود داشته باشد.

-هر روز طوری از خواب بیدار شوید که گوئی دوباره زنده شده اید .

-یگذار کارهایت یک راز بماند ، فقط نتایج را به مردم نشان بده .

-علت جرات نداشتن ما دشواری امور نیست ،چون جرات نداریم امور دشوار بنظر می رسد.

-زندگی همین چیزهای کوچک است و اگر به چیزهای بزرگ دل ببندی زندگی را از دست داده ای !

-نام خوب با تلاش بسیار بدست می اید ،اما با یک عمل نادرست از دست می رود!

-همیشه زبانت را با احتیاط بکار ببر ، اما چشمانت را باسرعت !

-هرگاه از شما می پرسند : می توانید کاری را انجام دهید ؟بگوئید:می توانم !آنگاه چگونگی انجام آن را پیدا می کنید .

-انسان موفق کسی است که می تواند با آجرهایی که دیگران برایش پرتاب می کنند،بنیادی محکم بنا گذارد!

-کسی که نمی تواند رنجهای کوچک را تحمل کند ،هیچگاه نمی تواندکارهای بزرگ انجام دهد!

-اگر شخصی یکبار شما را فریب دهد ، شرم بر او باد، اگر دو بار شما را فریب دهد ،شرم بر شما باد!

-بهتر است برای  یک روز هم که شده شیر باشید تا آنکه در همه سالهای زندگیتان گوسفند باشید !

-خیلی با مزه است :ما خود تقدیرمان را می سازیم و آن را سرنوشت می نامیم !

-بیست سال بعد ، برای کارهایی که انجام نداده ای بیش از کارهایی که انجام داده ای افسوس میخوری !

-زمانی می رسد که تصور میکنی همه چیز به پایان رسیده است در حالی که آن زمان نقطه آغاز است !

-عقل کم در سر، مایه  زحمت  زحمت زیاد برای پاها می باشد!

-مشکلات فرصتهائی هستند که به ما داده شده اند تا بتوانیم جوهر وجود خود را اشکار نمائیم !

-از فقر بیزار باش ، فقر را محترم نشمار،تحسین نکن ، فقر،ناشی  از ابلهی است !

-حرفی بزن که ارزش آن بیش از خاموشی باشد!

-بر آنچه داشتی تاسف مخور، از انچه داری لذت ببر!

-وقتی همه با تو هم عقیده شدند آنگاه مطمئن باش که اشتباه کردی !

-فرصتها هرگز  به در خانه ات نمی آیند، این توئی که باید به در خانه شان بروی !

-کارکردن روز را کوتاه و زندگی را طولانی می کند!

-آنچه هستی بهتر تورا معرفی می کند تا  آنچه می گویی!

-آگاهی از مرگ نمی گذارد آنچه را که باید امروز از ان لذت ببریم به فردا واگذار کنیم !

-خداوند به هر پرنده ای دانه ای می دهد ولی آ ن را به داخل لانه اش نمی اندازد!

-زندگی شما بازتاب کامل اعتقادات شماست !

-امروز طوری زندگی کن که گویا آخرین روز عمر توست!

-آرزو نکن جای دیگری باشی !

-گاهی مجسم کن که در تشییع جنازه خود شرکت می کنی!

-منتظر فرصت نباش ، بلکه فرصت را بیافرین !

-خود را مسئول شکستهای خود بدانید!

-موفقیت یک شبه احتیاج به تلاش  بیست ساله دارد.

-در باره چیزی همان قدر نگران شوید که ارزشش را دارد!

-اهدافت را بنویس و برای هرکدام تاریخی تعیین کن !

-اگر معنای خوشبختی ،آسایش جسم و بی خیالی است ،پس خوشبخت ترین موجود زمین یک گاو هلندی است !

به نقل از کتاب لطفا گوسفند نباشید

+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۸/۰۶/۳۰ساعت 22:7 توسط محسن



شاشاید شما هم جز مراجعین به بانکها باشید که هنگام انتظار در پشت باجه های بانکها،سخت مشغول برانداز کردن قد و بالای کارمندای بانک هستند و سوالات و حدسیات مختلفی در خصوص انها در ذهنتان نقش می بندد و ارزو می کنید می توانستید رک و رو راست  ، پرسشها و نظراتتون رو با یک بانکی در میان بگذارید.خوب من به چند تا از اونها پاسخ میدم و شما رو از کلافگی خلاص می کنم :

1.      بانکیها در چه مکان دلنشین و راحتی مشغول بکارند...؟خوب ، ممکن است در ظاهر اینطور باشد ولی در واقع فضای موجود در جهت جلب رضایت شما فراهم شده است نه کارکنان بانک !!!

2.      این بانکیها برای وقت ما ارزشی قائل نیستند...؟اینقدر بی انصاف نباشید.در شلوغ ترین شعب و بدترین شرایط ، بیشتر از نیم ساعت معطل نمی شوید و معترضید ، این در حالیست که حاضرید برای یک کار کوچک ماهها در شهرداری ،دارایی ، ثبت اسناد و ... دوندگی و التماس کنید .

3.      کارمندای بانک دارن توی  پول غلط می زنن...؟ ولی جیبشان خالی است .

4.      چه وضعیه ؟هر وقت میایم بانک یکیشون رفته صبحونه بخوره ...؟ ببخشید گویا شما معتقدید کارمندان بانک بدون معده آفریده شده اند! می دانید بسیاری از انها از انواع بیماریهای گوارشی رنج می برند؟

5.      ای کاش من هم کارمند بانک بودم ...؟  آواز دوهول شنیدن از دور خوش است ..

6.      خوش بحال رئیس شعبه ، پشت چه میز قشنگی نشسته داره حال می کنه ...؟  و خداوند از دلش خبر دارد...

7.      باید پولی رو که از تحویلدار میگیرم ، دقیق بشمارم نکنه عمدا " بهم کمتر پول بده ...؟!!!  حتما" اینکارو بکنید چون مکن است  بعدا هوس کنید کسری بودجه تان را هم گردن تحویلدار بانک بیندازید.

8.      این بانکیها پدر مردم رو درآوردن ...؟ مردم هم پدر بانکیها رو درآوردن

9.      خدا میدونه چه حقوقهای کلانی میگیرن...؟    سخت در اشتباهید.توجه شما را به نمودار دریافتی بنده درچهار پست قبلی  این وبلاگ جلب می نمایم .

10.  میگن چندین وام  سنگین بدون بهره و شاید بلا عوض بهشون میدن ... حرومشون باشه ...؟  ما که وام خاصی ندیدیم جز همان که به همه  کارمندان اداره جات دیگه بیشترش رو هم میدن !

11.  این بانکیها جواب سلام ما رو بخاطر پولهامون میدن...؟!  البته اقتضای شغل ما تاحدودی اینست ولی شخصیت اشخاص برای ما مهمتر است .

12.  هر چی ما بیشتر پول بیاریم بانک ،بیشتر به کارمنداشون پاداش میدهند...؟ای بابا فکر کردید نهایتا چقدرپاداش می دهند؟ هممن ندونید آبرو مندانه تره .

13.  فقط شعار ارائه خدمات آنچنانی میدن ولی در عمل خبری نیست ...؟البته بعضی اوقات وعده های تبلیغاتی در عمل بدلیل نبود امکانات  و نیروی انسانی کافی محقق نمی شود ولی و در این بین کارکنان کمترین تقصیر را دارند.

14.  هرچی پایان وقت پول  زیاد بیارن مال خودشونه ...؟بسیار تصور غلطی است .چه کسری و چه اضافی صندوق برای تحویلدار مایه دردسر و توبیخ است و به او چیزی نمی ماسد.

15.  ای کاش تحویلداره اشتباه کنه و پول اضافه بمن بده ...؟ خدا لعنتت کند.

16.  چه ازخود راضی ، حاضر نیستن سرشون رو بالا کنن و یه نگاهی به مشتری بندازن ...؟   نخیر بدلیل فشار زیاد کار و حتی نداشتن زمان کافی جهت خاراندن سر، از دیدن جمال  شما محروم می شوند.

17.  فقط به اشناهای خودشون وام میدن...؟   فقط به آشناها که نه ولی شما بگوئید کجا پارتی بازی نیست؟

18.  حاضر نیستن یه زنگ بزنن بگن چک داری زود چکها رو برگه می زنن...؟نمی فهمم . شما چک می کشی ، بعد توقع داری بانک باهات تماس بگیره و التماس کنه که آقا بیا پول بریز به حساب ؟ رو را بروم!

19.  واقعا کار سخت و اعصاب خرد کنی دارن ...؟ قربان آدم چیز فهم

duیعنی میشه یکی از ین کارمندهای بانک بیاد خواستگاری من ؟ چرا که نه ؟! اما بدان که  بادیدن اولین فیش حقوق 300تومنی و دفترچه های اقسط وام  وی ، همی محکم و دو دستی بر سر خویش کوبیده و فریاد زهی خیال باطل!!! سرخواهی داد...

20.  بهتره برم بانک دیگه ای حساب باز کنم و خدمات بهتری بگیرم ...؟ هربانکی بروید آسمان همین رنگ است اما فراموش نکنید: نون ،نون سنگک ...بانک ، بانک ملی

 

+ نوشته شده در سه شنبه ۱۳۸۸/۰۶/۱۰ساعت 22:3 توسط محسن

مطالب قدیمی‌تر