شما در بخش انجمنهای گفتگو سایت دکتر رهام صادقی هستید، برای آشنایی با امکانات متنوع دیگر سایت اینجا کلیک کنید


به اينستاگرام سايت بپيونديد

همسرم ناسازگار است مدام ایراد می گیرد

  1. سلام من نزدیک به 5 ماه هست که عقد کردم و قبل از اون حدود 2 ماه با همسرم دوست بودم.من واقعا عاشقش شدم حتی ازش مهریه نخواستم، اصرار رو عروسی گرفتن نداشتم... خداییش تا تونستم باهاش کنار اومدم. والدین همسرم وقتی 4 سالش بوده به علت اینکه مادرش اسکیزوفرنی بوده از هم جدا شدن و من سعی کردم موقعیت ایشون رو درک کنم. خودم از خانواده تحصیل کرده ای هستم لیسانس دارم و موقعیت اجتماعی خوب دارم ایشون هم دکتری دارن و هنرمند هستن. اما اصلا تحصیلات در ایشون تاثیری انگار نداشته. همش از من ایراد می گیرن و انگشتشون همیشه به طرف منه. اما من احساس می کنم فقط منم که وارد زندگی ایشون شدم ایشون چنین احساسی ندارن. البته به شدت به من علاقه منده و بسیار هم آدم مهربونیه اما نظرات من رو مد نظر نمی گیره، تفریحات من رو نمی پرسه و کلا بگم اهل افراط و تفریط. و بدترین رفتارش اینه که چون خانواده ای نداره سعی می کنه من رو هم از خانوادم جدا کنه و سعی می کنه از غریبه ها برای خودش با خوبی کردن فامیل بسازه که آخرش هم ضربه می خوره.نا گفته نماند ایشون نمی تونه بشینه صحبت کنه زود سر قضایای خیلی کوچیک داد و قال راه میندازه فریاد می زنه و حتی چندبار رو من دست بلند کرده که دفعه آخر من دیگه اومدم از خونش بیرون. و یکماه هست خونه پدرم هستم. مشاور به من گفت چون دست بلند کرده نرو تا خودش بیاد اما نیومده که هیچی. مثل بچه ها لجبازی می کنه و می خواد من رو تحرک کنه. برام به تازگی sms داده که من دیگه تنها نیستم تو هم برو خودتو رها کن. این اولن بار نیست ان حرفها رو می زنه. همیشه تا بحث بشه بهم میگه من دیگه نسبت بهت تعهدی ندارم و تو هم نداری و اگه می خوای برو دوست پسر بگیر.با این وصاف به نظتون من باز هم باید تلاشی کنم برا برگردوندن ایشون یا خیر. نا گفته نماند ایشون اونقدر خودش رو قبول داره که همه مشاورین رو بی سواد میدونه و باز چون اصرار داره مشکل از منه حاضر به اومدن پیش مشاور نیست به نظرتون من پدرم رو واسطه کنم؟ یا کلا فاتحه این نامزدی رو بخونم؟!!!
     
  2. elsa31

    اخطارها : 2 باراخطارها : 2 بار

    کاربر نيمه فعال


    کاربر نيمه فعال
    عزیزم به نظر من یه صحبت جدی با ایشون داشته باش و بهشون بگو اخرین فرصته و بهشون مهلت مشخص بده اگه اثر نداشت و تا اخر اون زمان تعیین شده نیومدن دنبالتون شما هم فاتحه ی این نامزدیُ بخون!!البته به نظر من از الان فاتحهشو بخونی بهتره اما یه تلاش اخر هم ایرادی نداره اما عزیزم اگه از الان دست رووت بلند کرده در نظر داشته باش برید زیر یه سقف ممکنه رفتار بدتری داشته باشه و اون موقع اگه خواستی جدا بشی خیلی خیلی سخته!!شاید راضی به طلاق نشه و...
    عزیزم این اقا فکر کنم مشکل روحی دارن براثر زندگی که والدینشون داشتن!
    و اگه راضی میشدن بیان مشاوره خوب بود ولی الان که خودرای هستن کاری نمیشه کرد فقط من جای تو بودم با تمام دوست داشتن هام خودمو نجات میدادم!
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  3. blueberry نوشته است: سلام من نزدیک به 5 ماه هست که عقد کردم و قبل از اون حدود 2 ماه با همسرم دوست بودم.من واقعا عاشقش شدم حتی ازش مهریه نخواستم، اصرار رو عروسی گرفتن نداشتم... خداییش تا تونستم باهاش کنار اومدم. والدین همسرم وقتی 4 سالش بوده به علت اینکه مادرش اسکیزوفرنی بوده از هم جدا شدن و من سعی کردم موقعیت ایشون رو درک کنم. خودم از خانواده تحصیل کرده ای هستم لیسانس دارم و موقعیت اجتماعی خوب دارم ایشون هم دکتری دارن و هنرمند هستن. اما اصلا تحصیلات در ایشون تاثیری انگار نداشته. همش از من ایراد می گیرن و انگشتشون همیشه به طرف منه. اما من احساس می کنم فقط منم که وارد زندگی ایشون شدم ایشون چنین احساسی ندارن. البته به شدت به من علاقه منده و بسیار هم آدم مهربونیه اما نظرات من رو مد نظر نمی گیره، تفریحات من رو نمی پرسه و کلا بگم اهل افراط و تفریط. و بدترین رفتارش اینه که چون خانواده ای نداره سعی می کنه من رو هم از خانوادم جدا کنه و سعی می کنه از غریبه ها برای خودش با خوبی کردن فامیل بسازه که آخرش هم ضربه می خوره.نا گفته نماند ایشون نمی تونه بشینه صحبت کنه زود سر قضایای خیلی کوچیک داد و قال راه میندازه فریاد می زنه و حتی چندبار رو من دست بلند کرده که دفعه آخر من دیگه اومدم از خونش بیرون. و یکماه هست خونه پدرم هستم. مشاور به من گفت چون دست بلند کرده نرو تا خودش بیاد اما نیومده که هیچی. مثل بچه ها لجبازی می کنه و می خواد من رو تحرک کنه. برام به تازگی sms داده که من دیگه تنها نیستم تو هم برو خودتو رها کن. این اولن بار نیست ان حرفها رو می زنه. همیشه تا بحث بشه بهم میگه من دیگه نسبت بهت تعهدی ندارم و تو هم نداری و اگه می خوای برو دوست پسر بگیر.با این وصاف به نظتون من باز هم باید تلاشی کنم برا برگردوندن ایشون یا خیر. نا گفته نماند ایشون اونقدر خودش رو قبول داره که همه مشاورین رو بی سواد میدونه و باز چون اصرار داره مشکل از منه حاضر به اومدن پیش مشاور نیست به نظرتون من پدرم رو واسطه کنم؟ یا کلا فاتحه این نامزدی رو بخونم؟!!!

    با سلام
    دوست عزیز،خب از خوندنه این ماجرا،واقعاً ناراحت شدم! با توضیحات شما مشخصه که ذهنیات  طرفتون به این راحتی ها،قابل تغییر نیست!و از آنجائیکه راضی به مشاوره هم نیستند!لذا با تاسف بسیار ،بنظر میاد این ازدواج سرانجامی نخواهد داشت!تنها توصیه ام اینه که ضمن اینکه زود تصمیم نگرفته،با مشاوره بزرگ ترهای خانواده و اتمام حجت با ایشون در نهایت بهترین و عاقلانه ترین راهکار رو انتخاب کنید!فراموش نکنید فعلاً هیچ اتفاقی نیفتاده،اما اگر ازدواجی صورت بگیره راه برگشت بسیار سخت تر و گاهاً غیر قابل دستیابیست!
    براتون بهترین ها رو از خداوند متعال مسئلت میکنم
    موفق و شاد باشید.
     
    تشکر شده توسط : 4 کاربر
  4. سلام دوست خوبم

    من هم با نظر دوستان موافقم وقتی در دوران نامزدی که بهترین دورانه و  زوجین سنگ تمام میذارن که طرفشونو راضی نگه دارن؛اینجوری برخورد کردن پس باید یه فکر اساسی کرد نمیدونم شما تا این مرحله با ایشون رابطه داشتین یا نه؟  اگه داشتین باید قضیه رو از دیدگاه دیگه مد نظر قرار بدید.اما بنظرم باید صبوری کنید و عجولانه قضاوت نکنید باید بدونید ایشون چقدر براتون ارزش قائل هستند چقدر دوری شما ایشونو ناراحت میکنه؟چقدر ناراحتی و دلخوری شما ایشون رو ازار میده؟پس با چشمان باز روی این مسائل دقت کن تا یه عمر احساس پشیمونی نکنی.
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  5. سلام
    ضمن تشکر و تایید اظهارات دوستان میخوام چند نکته رو اضافه کنم:
    دوست عزیز همیشه رابطه با دو نفر شکل میگیره، یعنی در استارت زدن هر دو نفر نقش دارن پس در بهم خوردن و خاتمه دادنش هم هر دو نفر مقصرن. (این نظر کاملا شخصی بنده ست)
    شما مطمئنید که به خاطر داشتن خانواده خوب و تحصیلکرده تابحال به ایشون چیزی نگفتید که مایه رنجششون رو فراهم کرده باشه؟ با توجه به اینکه ایشون از این نعمت محرومند.
    من اصلا قصد قضاوت کردن ندارم اما به نظرم این مدتی که تنها هستید روی رفتارهای خودتون هم فکر کنید.
    به نظر من یک کاغذ A4 بردارید و از وسط تا کنید. ویژگی های رفتاری پسندیده نامزدتون رو یک طرف و ویژگی های ناپسندشون رو طرف دیگه بنویسید و اونها رو اولویت بندی کنید. مثلا اگه دست بلند کردن روی شما براتون خیلی گرون تموم شده اول بنویسید و با علامتی مشخصش کنید و همین کارو برای رفتارهای خوبشون هم انجام بدید. بعد در یک زمان مناسب با آرامش ذهن نوشته هاتون رو مطالعه کنید و ببینید که کدوم طرف سنگینی میکنه. طرف خوب یا طرف بد؟! اون موقع خیلی راحت تر میتونید درباره ادامه زندگیتون تصمیم بگیرید.
    با خودتون صادق باشید و اگه واقعا نمیتونید با این رفتارها زندگی کنید ، اگه الان این رابطه رو خاتمه بدید خیلی بهتر از حتی چند ماه آینده ست. ولی در هر صورت عجولانه تصمیم نگیرید و حتما با افراد متخصص و باتجربه مشورت کنید.
    به امید خوشبختی و شادکامی...
     
    تشکر شده توسط : 6 کاربر
  6. blueberry نوشته است: سلام من نزدیک به 5 ماه هست که عقد کردم و قبل از اون حدود 2 ماه با همسرم دوست بودم.من واقعا عاشقش شدم حتی ازش مهریه نخواستم، اصرار رو عروسی گرفتن نداشتم... خداییش تا تونستم باهاش کنار اومدم. والدین همسرم وقتی 4 سالش بوده به علت اینکه مادرش اسکیزوفرنی بوده از هم جدا شدن و من سعی کردم موقعیت ایشون رو درک کنم. خودم از خانواده تحصیل کرده ای هستم لیسانس دارم و موقعیت اجتماعی خوب دارم ایشون هم دکتری دارن و هنرمند هستن. اما اصلا تحصیلات در ایشون تاثیری انگار نداشته. همش از من ایراد می گیرن و انگشتشون همیشه به طرف منه. اما من احساس می کنم فقط منم که وارد زندگی ایشون شدم ایشون چنین احساسی ندارن. البته به شدت به من علاقه منده و بسیار هم آدم مهربونیه اما نظرات من رو مد نظر نمی گیره، تفریحات من رو نمی پرسه و کلا بگم اهل افراط و تفریط. و بدترین رفتارش اینه که چون خانواده ای نداره سعی می کنه من رو هم از خانوادم جدا کنه و سعی می کنه از غریبه ها برای خودش با خوبی کردن فامیل بسازه که آخرش هم ضربه می خوره.نا گفته نماند ایشون نمی تونه بشینه صحبت کنه زود سر قضایای خیلی کوچیک داد و قال راه میندازه فریاد می زنه و حتی چندبار رو من دست بلند کرده که دفعه آخر من دیگه اومدم از خونش بیرون. و یکماه هست خونه پدرم هستم. مشاور به من گفت چون دست بلند کرده نرو تا خودش بیاد اما نیومده که هیچی. مثل بچه ها لجبازی می کنه و می خواد من رو تحرک کنه. برام به تازگی sms داده که من دیگه تنها نیستم تو هم برو خودتو رها کن. این اولن بار نیست ان حرفها رو می زنه. همیشه تا بحث بشه بهم میگه من دیگه نسبت بهت تعهدی ندارم و تو هم نداری و اگه می خوای برو دوست پسر بگیر.با این وصاف به نظتون من باز هم باید تلاشی کنم برا برگردوندن ایشون یا خیر. نا گفته نماند ایشون اونقدر خودش رو قبول داره که همه مشاورین رو بی سواد میدونه و باز چون اصرار داره مشکل از منه حاضر به اومدن پیش مشاور نیست به نظرتون من پدرم رو واسطه کنم؟ یا کلا فاتحه این نامزدی رو بخونم؟!!!

    دوست عزیز
    اول از همه باید بگم خیلی متاسفم که تجربه زیبای زندگی مشترک شما به اینجا ختم شده و در این شرایط گرفتار شدید.اما چیزی که میخوام بگم اینه که این آدم میدونه که شما دوستش دارید و بهش فرصت میدید و چون حس لجبازی هم داره نمیدونه باید چیکار کنه و فقط سعی میکنه شمارو تحریک کنه تا اینکه شما کاری بکنید و شما مسبب شروع دوباره باشید.

    بیشتر ازهمه توصیه میکنم پیش مشاور  خوبی برید و تمامی خصوصیاتشون رو بگید چون واقعا ممکن ایشون هم مشکل شخصیتی داشته باشن که به راحتی به خودشون اجازه دادن چند بار روی شما دست بلند کنن.ببینید این قضیه ساده نیستو یک بار هم رخ نداده که بشه به راحتی ازش صرف نظر کرد.قبل از ایشون شما بشنید و خوب فکر کنید ببنید تحمل دارید مثلا خدایی نکرده 7 ماه بعد دوباره سر یه مارجرای دیگه شمارو بزنن.و سوالم اینه چرا اصلا باید طاقت داشتنه باشید که یکی هم به خودش اجازه بده و اینکارو بکنه!!!!!!!!
    نمیخوام نظر خاصی بدم اما به نظرم اول از همه بشینید و با خودتون صادق باشد و ببنید چی از زندگی میخواید و توقعاتتون از همسر آینده تون چیه و بعد اونهارو رو ببیرید رو شخصیت ایشون ببنید میتونن براتون براورده کنن یا نه؟؟؟اگر نه به صرف علاقه نمیشه زندگی کرد چون الان که بهترین دوارن زندگی باید برای شما دو نفر باشه اینجوریه چه برسه به اینده و شرایط سختتر.نمیگم به راحتی هم بگذرید اما میگم اول ببنید توان و خواسته های خودتون در چیه و بعد به ایشون فکر کنید

    امیدوارم موفق یاشید  و خوشحال میشیم دوباره نظراتتون رو بذارید
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  7. دوستان خوبم سلام خیلی ممنونم از همدردی و مشاوه خوب که به من دادید. متاسفانه گاهی انسان چنان شیفته یک نفر میشه که حرف کسی درش اثر نمی کنه. من هیچ وقت شرایط نداشتن پدر مادر و خیلی چیزهای دیگه رو که دیدم نه به زبان آوردم نه به رو آوردم چون عاشقانه ایشون رو دوست داشتم...متاسفانه دیشب من با ایشون صحبت کردم و ایشون خیلی بی شرمانه به من گفت نباید می رفتی از خونه حالا که رفتی برگشتی نیست چون من الان به کس دیگه ای متعهدم و من وقتی گفتم چرا این کار رو کردی چرا زندگی رو از هم پاشیدی گفتن تقصیر تو هست نباید می رفتی منم گفتم این راهش نبود بری دست یکی دیگه رو بگیریی میومدی میددی دردم چی بوده که رفتم. جالب اینجاست که تعهد به من رو با بی شرمی انکار می کنن و می گن من نسبت به دوست دخترم که یک هفته باهاش آشنا شدم تعهد دارم. من تقصیر رو از خودم می دونم که خیلی زود به این آقا اعتماد کردم و با وجود اینکه خانوادم بهم گفتن عجله نکن عجله کردم. ایشون خیلی واضح گفتن دیگه من رو دوست ندارن و اگه می خوام خودم رو به زور بهش بچسبونم بی فایده است. به خصوص که به من تهمت هایی می زنن که واقعا بی اساسه و مشاور به من هشدار داده بود که ایشون این کار رو خواهند کرد. من هم جایز ندیدم بیش از این برای نگه داشتن یک عشق یکطرفه تقلا کنم و گفتم باشه جدا شیم.من تو این یک ماه هر شب تا صبح گریه کردم اما از دیشب که دیدم آدم من کسی بود که نمی دونست زندگی مشترک چیه و خیلی راحت با آوردن دیگران فکر کسی که دوستش داشت رو از سرش بیرون کرد آرام شدم دیشب وقتی داشتم می خوابیدم گریه نکردم مخصوصا که من تو این مدت هرچه اون گفت سکوت کردم و حقم می دونستم به ایشون بگم چرا رفتم و چه کارهای کرد که من رو رنجوند و تو دلم مونده بود که بهش بگم تو حقی نداشتی رو من دست بلند کنی خیلی خوشحالم که دارم میام از زندگی بیرون که حرف نگفته توش باقی نزاشتم و باز خوشحالم از جایی میام بیرون که همه تلاشم رو برای نگه داشتنش کردم که دو روز دیگه حسرت نداشته باشم که شاید میشد ادامه داد.من می دونم باید از این به بعد خیلی تلاش کنم و غم یک زندگی پر از حسرت چیزی نیست که به این زودی من رو رها کنه. اما سعی می کنم از این به بعد جای اعتراض انتقاد و مهمتر از همه سکوت و به جا بله و نه گفتن رو یاد بگیرم.با تشکر از همه شما یاران خوبم آرزوی خوشبختی برای همه شما دارم.
     
    تشکر شده توسط : 9 کاربر
  8. blueberry نوشته است: دوستان خوبم سلام خیلی ممنونم از همدردی و مشاوه خوب که به من دادید. متاسفانه گاهی انسان چنان شیفته یک نفر میشه که حرف کسی درش اثر نمی کنه. من هیچ وقت شرایط نداشتن پدر مادر و خیلی چیزهای دیگه رو که دیدم نه به زبان آوردم نه به رو آوردم چون عاشقانه ایشون رو دوست داشتم...متاسفانه دیشب من با ایشون صحبت کردم و ایشون خیلی بی شرمانه به من گفت نباید می رفتی از خونه حالا که رفتی برگشتی نیست چون من الان به کس دیگه ای متعهدم و من وقتی گفتم چرا این کار رو کردی چرا زندگی رو از هم پاشیدی گفتن تقصیر تو هست نباید می رفتی منم گفتم این راهش نبود بری دست یکی دیگه رو بگیریی میومدی میددی دردم چی بوده که رفتم. جالب اینجاست که تعهد به من رو با بی شرمی انکار می کنن و می گن من نسبت به دوست دخترم که یک هفته باهاش آشنا شدم تعهد دارم. من تقصیر رو از خودم می دونم که خیلی زود به این آقا اعتماد کردم و با وجود اینکه خانوادم بهم گفتن عجله نکن عجله کردم. ایشون خیلی واضح گفتن دیگه من رو دوست ندارن و اگه می خوام خودم رو به زور بهش بچسبونم بی فایده است. به خصوص که به من تهمت هایی می زنن که واقعا بی اساسه و مشاور به من هشدار داده بود که ایشون این کار رو خواهند کرد. من هم جایز ندیدم بیش از این برای نگه داشتن یک عشق یکطرفه تقلا کنم و گفتم باشه جدا شیم.من تو این یک ماه هر شب تا صبح گریه کردم اما از دیشب که دیدم آدم من کسی بود که نمی دونست زندگی مشترک چیه و خیلی راحت با آوردن دیگران فکر کسی که دوستش داشت رو از سرش بیرون کرد آرام شدم دیشب وقتی داشتم می خوابیدم گریه نکردم مخصوصا که من تو این مدت هرچه اون گفت سکوت کردم و حقم می دونستم به ایشون بگم چرا رفتم و چه کارهای کرد که من رو رنجوند و تو دلم مونده بود که بهش بگم تو حقی نداشتی رو من دست بلند کنی خیلی خوشحالم که دارم میام از زندگی بیرون که حرف نگفته توش باقی نزاشتم و باز خوشحالم از جایی میام بیرون که همه تلاشم رو برای نگه داشتنش کردم که دو روز دیگه حسرت نداشته باشم که شاید میشد ادامه داد.من می دونم باید از این به بعد خیلی تلاش کنم و غم یک زندگی پر از حسرت چیزی نیست که به این زودی من رو رها کنه. اما سعی می کنم از این به بعد جای اعتراض انتقاد و مهمتر از همه سکوت و به جا بله و نه گفتن رو یاد بگیرم.با تشکر از همه شما یاران خوبم آرزوی خوشبختی برای همه شما دارم.

    با سلام
    دوست عزیز،در وهله اول از این قضیه واقعاً متاسفم اما همینکه همین الان به افکار و ذهنیات ایشون پی بردید باید خدارو هزاران بار شکر کنید!از قدیم گفتن جنگ اول به از صلح آخره!اما بهتون قول میدم  با این اوصاف ،ایشون با دوست دختر جدیدشون هم به تفاهم نخواهند رسید!!کسی که به این راحتی نامزدشو رها کنه قطعاً مورد اطمینان نخواهد بود!از طرفی هم خوشحالم که از این موضوع با اینکه خیلی تلخ بود ،تجربه کسب کردید انشالله منبعد هیچگاه از این موارد براتون رخ نده!
    براتون آرزوی موفقیت همراه با سلامتی میکنم با آرامش به زندگیتون ادامه بدید و به خدا توکل کنیدو اینو بدونید اگر این وصلت سر نگرفته حتماً به صلاحتون بوده!
    شاد باشید.
     
    تشکر شده توسط : 4 کاربر
  9. blueberry نوشته است: دوستان خوبم سلام خیلی ممنونم از همدردی و مشاوه خوب که به من دادید. متاسفانه گاهی انسان چنان شیفته یک نفر میشه که حرف کسی درش اثر نمی کنه. من هیچ وقت شرایط نداشتن پدر مادر و خیلی چیزهای دیگه رو که دیدم نه به زبان آوردم نه به رو آوردم چون عاشقانه ایشون رو دوست داشتم...متاسفانه دیشب من با ایشون صحبت کردم و ایشون خیلی بی شرمانه به من گفت نباید می رفتی از خونه حالا که رفتی برگشتی نیست چون من الان به کس دیگه ای متعهدم و من وقتی گفتم چرا این کار رو کردی چرا زندگی رو از هم پاشیدی گفتن تقصیر تو هست نباید می رفتی منم گفتم این راهش نبود بری دست یکی دیگه رو بگیریی میومدی میددی دردم چی بوده که رفتم. جالب اینجاست که تعهد به من رو با بی شرمی انکار می کنن و می گن من نسبت به دوست دخترم که یک هفته باهاش آشنا شدم تعهد دارم. من تقصیر رو از خودم می دونم که خیلی زود به این آقا اعتماد کردم و با وجود اینکه خانوادم بهم گفتن عجله نکن عجله کردم. ایشون خیلی واضح گفتن دیگه من رو دوست ندارن و اگه می خوام خودم رو به زور بهش بچسبونم بی فایده است. به خصوص که به من تهمت هایی می زنن که واقعا بی اساسه و مشاور به من هشدار داده بود که ایشون این کار رو خواهند کرد. من هم جایز ندیدم بیش از این برای نگه داشتن یک عشق یکطرفه تقلا کنم و گفتم باشه جدا شیم.من تو این یک ماه هر شب تا صبح گریه کردم اما از دیشب که دیدم آدم من کسی بود که نمی دونست زندگی مشترک چیه و خیلی راحت با آوردن دیگران فکر کسی که دوستش داشت رو از سرش بیرون کرد آرام شدم دیشب وقتی داشتم می خوابیدم گریه نکردم مخصوصا که من تو این مدت هرچه اون گفت سکوت کردم و حقم می دونستم به ایشون بگم چرا رفتم و چه کارهای کرد که من رو رنجوند و تو دلم مونده بود که بهش بگم تو حقی نداشتی رو من دست بلند کنی خیلی خوشحالم که دارم میام از زندگی بیرون که حرف نگفته توش باقی نزاشتم و باز خوشحالم از جایی میام بیرون که همه تلاشم رو برای نگه داشتنش کردم که دو روز دیگه حسرت نداشته باشم که شاید میشد ادامه داد.من می دونم باید از این به بعد خیلی تلاش کنم و غم یک زندگی پر از حسرت چیزی نیست که به این زودی من رو رها کنه. اما سعی می کنم از این به بعد جای اعتراض انتقاد و مهمتر از همه سکوت و به جا بله و نه گفتن رو یاد بگیرم.با تشکر از همه شما یاران خوبم آرزوی خوشبختی برای همه شما دارم.


    با سلام مجدد
    همین الان میخواستم در ادامه سلامم بنویسم "با ابراز تاسف بابت تجربه تلخت..." اما پشیمون شدم و مناسب تر دیدم که بهت تبریک بگم بخاطر داشتن اراده استوارت و گرفتن تصمیم عاقلانه. از این اتفاقی که برات افتاده واقعا متاسفم اما بیشتر برات خوشحالم که وارد زندگی مشترک با این فرد نشدی تا تجربه های به مراتب تلخ تری داشته باشی. امیدوارم شخصی رو برای زندگی آینده ت پیدا کنی که لایقت باشه و زندگی توام با شادی و سلامتی داشته باشی. دوران سختی رو پشت سر میذاری اما امیدوارم این دوران هر چه سریع تر به پایان برسه. برای اینکه راحت تر باشی سر خودتو بیشتر گرم کن. با کارت ، با ورزش و یا هنری که بهش علاقه داری. مطمئن باش زمان همه چیز رو حل میکنه.
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  10. سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟
     
  11. chocolate نوشته است: سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟

    خوب اگه حرف دیگران روتون اثر نمیزاره که دیگه جای نگرانی نیست
    اگه اضافه وزن دارید می تونید با مراجعه به یک کارشناس تغذیه رزیم بگیرد و در کنار اون ورزش کنید تا به تناسب اندام دلخواه برسید
    فکر کنم امروزه برای همچین مواردی و مشکلاتی راه های زیادی وجود داره
     
    تشکر شده توسط : 5 کاربر
  12. chocolate نوشته است: سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟

    سلام دوست گرامی
    اولا که همه ی انسانها مخلوقات خداوند هستند و خدا هر کس رو به نحوی افریده و هیچ کس از دیگری برتر نیست مگه به خاطر اعمالش
    در رابطه با مشکلتون هم توصیه میکنم همسرتون رو متقاعد کنید که با هم نزد مشاور خانواده برین  تا بتونین با ملایمت و جوری که به زندگیتون صدمه نزنه ایشون را راضی کنید که اجازه بدن اونجوری که شما راحت هستین و به نظرتون جذاب تر دیده میشین بگردین
     
    تشکر شده توسط : 3 کاربر
  13. chocolate نوشته است: سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟

    دوست عزیز
    اول از همه بخاطر رفتار زشت افراد متاسفم اما چیزی که هست اینه که الان رسیدگی به ظاهر رو افراد خیلی مهم میدونن و اینم اصلا بد نیست اما اختیار افراد نباید تحت تاثیر این قضیه قرار بگیره
    توصیه یکی از دوستان مبنی بر مراجعه به مشاور پیشنهاد خوبیه و واقعا اگر این امکان فراهمه براتون انجامش بدید اما اگر همسرتون و یا خودتون تمایلی ندارید میتونید با کااهش وزن تا حد زیادی ذهنیت رو تغییر بدید و به نظرم اگر از افرادی هستید که چادر رو هم خیلی پایین قرار میدید مثل روی ابرو میتونید این قضیه رو هم کمی اصلاح کنید مثلا همیشه طوری باشه تا گردی صورت کاملا بیرون باشه و حالت پیچیده شده در چادر نداشته باشد بعلاوه از رنگهای شاد استفاده کنید تا چهره تون کامل و زییبا  و روشن تر به چشم بیاد

    در کل انتخاب باشماست اما اگر از این قضیه احساس ناراحتی میکنید مطمئن باشید ایجتد تفاوت و تغییر خیلی کمک کننده است و با شوهرتون هم صحبت کنید .نیاز نیست آرایش زیاد داشته باشید که ایشون هم ناراحت بشن و یا چادرتون رو بردارید
     
    تشکر شده توسط : 2 کاربر
  14. chocolate نوشته است: سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟

    سلام.
    فکر نکنم امکان ایجاد تاپیک جدید نباشه.کاش دراینباره کمی صبر میکردین چون قوانین اینجا اجازه نمیده اینجوری بحث در بحث بشه.
    بهرحال در خصوص سوالتون:
    1- از کجا مطمین هستین دیگران درباره صورت شما نظر میدن؟ آیا هرکسی تویه خیابون و محیطهای اجتماعی-کاری شمارو میبینه درباره ی ظاهر شما نظر میده؟
    2- گفتین که من با قبافم مشکلی ندارم. شوهرتون هم که مشکل ندارن. در اینصورت نظر دیگران چجه تاثیری در زندگی شما داره؟ اگه بی تاثیره چرا حضورتون رو در اجتماع محدود کرده؟

    از پاسخ احتمالی شما به 2  سوال بالا، یه نتیجه میشه گرفت: شاید شما بیشتر از اونچه باید به ظاهر خودتون فکر میکنین
    حتما میگید اینطور نیست! اگه اینجوری میبود لااقل آرایش میکردم و... .

    اینکه آرایش میکنین یا نه. اینکه برای درمان چاقی پزشک میرین یا نه و.... یک مساله ی جداست. و اینکه ممکنه وسواس فکری داشته باشین یه مساله دیگه.

    اگه وقتی در جمع هستین فکر میکنین دیگران درباره ظاهر شما نظر میدن. اینکه اینجور فکرها درباره ی ظاهرتون روند زندگیتون رو مختل کرده باشه؛ اینا میتونه نشانه هایی از فکر وسواس گونه رو داشته باشه.
    و این فکر وسواس گونه،الزاما نشونه اش این نیست که مثل زنهای دیگه همش دنبال آرایش و اینا باشین. یعنی دلیل نمیشه چون پیگیر نیستین،وسواس هم نداشته باشین.
    موفق باشین.
     
    تشکر شده توسط : 1 کاربر
  15. chocolate نوشته است: سلام دوستان گرامی
    خواهشا منو ناامید نکنید  انجمن اجازه ایجاد تاپیک جدید رو نمیداد مجبور شدم مشکلم رو اینجا مطرح کنم نمیدونستم دیگه چیکار کنم
    من 28 سالمه و پنج ساله که ازدواج کردم اما از اجتماع یه جورایی فراریم بیشتر بخاطر ظاهرم هست که دوست ندارم دیده بشم چون نمیخوام ازبرخورد دیگران و اینکه باشنیدن این جمله که میگن "وای چقدر زشته چطوری شوهرش تحملش میکنه" اذیت شم البته من با قیافم مشکلی ندارم اما انگار مردم هستن که با قیافه من مشکل دارن تحمل قیافه منو ندارن و به خودشون اجازه میدن که راجب به ظاهر و قیافه من نظر بدن
    البته شاید مقصر خودم باشم که زیاد اهل ارایش کردن نیستم و همینطور شوهرم که منو وادار کرده چادر سر کنم
    وقتی با این تیپ بیرون میرم احساس میکنم یک زن چاقو قد کوتاهو زشتم  البته شوهرم میگه من اینجوری بیشتر دوست دارم
    اما من خیلی اذیتم مخصوصا تازگیا میشه کمکم کنید ؟


    سلام دوست عزیز

    خب به نظر من خدا درون هرکسی زیبایی هایی قرار داده.یکی صورت زیبا،یکی صیرت زیبا،یکی هم هر دو با هم.
    شما اگه بتونید خودتون زیبایی های درونتنون رو پیدا کنید مطمئن باشید که این اعتماد به نفس از دست رفتتون رو به دست میارید.
     
تمام زمانها بر حسب GMT + 3.5 Hours می‌باشند
صفحه 1 از 2
رفتن به صفحه 1   


پرش به:  

شما نمی توانید در این بخش موضوع جدید پست کنید
شما نمی توانید در این بخش به موضوعها پاسخ دهید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش ویرایش کنید
شما نمی توانید موضوع های خودتان را در این بخش حذف کنید
شما نمی توانید در این بخش رای دهید

Powered by phpBB ©



Forums ©

.: مسئوليت مطالب، تبليغات و محصولات ديگر سايتها به عهده خودشان است :.
.:: برداشت از مطالب اين سايت فقط با کسب مجوز از مدیریت و با ذکر مبنع و آدرس به صورت لینک بلامانع است ::.
.::: کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به دکتر رهام صادقی بوده و هرگونه سواستفاده از آن طبق ماده 12 قانون جرایم رایانه ای قابل پیگیری است :::.


ارسال ایمیل به دکتر رهام صادقی


مدت زمان ایجاد صفحه : 0.35 ثانیه (99)